معنی حزق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
حزق. [ح ِ] (ع اِ) حِزقه. حزب. گروه مردم. جماعتها. || گروه مرغان. (منتهی الارب). || گروه زنبوران و جز آن. ج، حِزَق. || نوعی از مرکب که به پالان خر ماند. (منتهی الارب) (آنندراج).
حزق. [ح ِ زَ] (ع اِ) ج ِ حِزق. ج ِ حِزقَه.
حزق. [ح ُ زُ ق ق] (ع اِ) حُزُقَّه. کوتاه. (منتهی الارب). || کسی که گام نزدیک نهد بجهت ضعف بدن. (منتهی الارب). || تنگ کار. (آنندراج). || کلان شکم کوتاه که در رفتن سرین بجنباند. (منتهی الارب).
حزق. [ح ُزْ زَ] (ع اِ) ج ِ حزیقه.
حزق. [ح َ زُق ق / ح ُ زُ ق ق] (ع ص) حَزُقَّه یا حُزُقَّه. مرد کوتاه که گام نزدیک نهد بجهت کوتاهی قامت و ضعف بدن. || مرد سخت بخیل. || مرد تنگخوی و بدخوی. || مرد تنگ کار. (منتهی الارب).
حزق. [ح َ] (ع مص) حزق رباط؛ برکشیدن بند و تنگ کردن آنرا و همچنین است حَزق وَتَر. (منتهی الارب). || پیچیدن و افشردن و فشاردن و محکم بستن رسن. (منتهی الارب). محکم بستن به رسن. (تاج المصادر بیهقی). به رسن بستن سخت. فشردن و کشیدن اوتار را. || تیز دادن. (منتهی الارب).
حزق. [ح َ زَ] (ع اِمص) بخیلی. (منتهی الارب).
زفتی، تنگاندن تنگ کردن، تیز دادن، پیچیدن، افشردن دسته گروه، گروه مرغان، پالان کوچک