معنی حدث در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حدث. [ح َ دُ / دِ] (ع ص). مرد بسیارسخن. پرسخن. || خوش سخن. (منتهی الارب).

حدث. [ح ِ] (ع ص) حَدِث. (منتهی الارب). همسخن: حدث ملوک، صاحب حدیث پادشاهان. قصه گوی و هم سخن آنان. هوحدث الملوک اذاکان صاحب حدیثهم و سمیرهم. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). حدث نساء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، آنکه با زنان بسیارسخن باشد.

حدث. [ح َ دَ] (ع اِ) مرد جوان. (منتهی الارب). جوان. مردم جوان. ج، اَحداث. (منتهی الارب). برنا: شنیدم که درویشی را با حدثی بر خبثی بگرفتند. (گلستان). || حدث السن، نوجوان. حدیث السن. || سرگین. فضله. براز. نجاست. عذره. پلیدی. غائط. (اقرب الموارد):
باد اگر چه خوش آمد ودلکش
از حدث بگذرد نیاید خوش.
سنائی.
کرمکی کاندر حدث باشد دفین
کی بداند آخر و بدو زمین.
مولوی.
نور خورشیدار بیفتد بر حدث
او همان نور است و نپذیرد خبث.
مولوی.
تا گشاید عقده ٔ اشکال را
در حدث کرده ست زرین بال را.
مولوی.
باز سلطان است زآن جغدان برنج
در حدث مدفون شده ست آن زفت گنج.
مولوی.
|| هرچه طهارت تباه کند. (مهذب الاسماء). هرآنچه مبطل طهارت باشد از نوم و بول و غائط و ریح و جنابت. ناقض طهارت. اثر معنوی در نفس انسان در نتیجه ٔ نزدیکی زن و مرد یا خروج بول یا غائط یا ریح، و آن یکی از موانع نماز و مبطل وضو و غسل است. ناپاکی. آلودگی. آلایش شکننده ٔ وضو و غسل. ج، احداث، حُدثان، حِدثان. (منتهی الارب). || چیزی نو زشت غیر معتاد. (منتهی الارب). الحادث المنکر الذی لیس بمعتاد ولامعروف فی السنه. || آسیب. مکروه. نازله. (اقرب الموارد). || معنی. مقابل عین: طفل، خرده و پاره ٔ هرچیزی. عین باشد یا حدث و معنی. (منتهی الارب). تهانوی می افزاید: و در نزد علماء عربیت آن امری است که قائم بفاعل باشد. یعنی معنی قائم بغیر باشد. خواه صادر شود از چیزی مانند ضرب و مشی یا صادر نشود مانند، طول و قصر.چنانکه رضی گفته است و مراد به معنی متجدد باشد، چنانکه بیان آن در ضمن ایراد معنی لفظ مصدر بیاید و نیز بر مفعول مطلق اطلاق شود. و آنرا حدثان هم گویند و فعل هم نامند. چنانکه در ارشاد بیان کرده است و شرح آن ضمن بیان معنی لفظ فعل بیاید || در نزدفقهاء عبارت است از نجاست حکمیه و اطلاق نشود بر حقیقیه، بخلاف نجس، چه آن هم بر حکمیه و هم بر حقیقیه اطلاق شود. چنین است در «عارفیه » که حاشیه بر شرح وقایه است. و در بیرجندی در مبحث نواقض وضوء گوید: حدث نجاست حکمیه ای است که به وضو ساختن و غسل نجاست مرتفع شود. و همچنین به تیمم نیز حدث زایل گردد و گاه اطلاق میشود برآنچه به خروج آن این نجاست حاصل شود و در «شرح المنهاج » در فتاوی شافعیه گفته است: مراد فقهاء از لفظ حدث معنی است معلول به یکی از اسباب یاد شده در شرع، مانند بیرون آمدن چیزی از مجرای جلو یا عقب آدمی و امثال آن. و اینکه از حدث به چیزی که وضو ساختن را ایجاب کند تعبیر نمایند صحیح نباشد. زیرا حدث ایجاب وضو ساختن نکند مگر آنکه مقرون به قیام به سوی نماز باشد -انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- حدث اصغر، آنچه بدان تجدید وضو لازم آید.
- حدث اکبر، آنچه بدان تجدید غسل وتجدید وضو لازم آید.

حدث. [ح َ دَ] (اِخ) یاقوت گوید: دژی است حصین میان ملطیه و سمیساط و مرعش. از مرزهاست، و آنرا «حمراء» نیز نامند چون خاک آن سرخ میباشد و دژ آن بر کوهی است بنام «اُحَیدِب » و چون حسن بن قحطبه بدان مرزها بجنگ رسید و دشمن را شکست داد و نزد مهدی خلیفه بازگشت ازفوائد ساختن دژ طرسوس بدو اطلاع داد، پس خلیفه دستورداد آن دژ را در حدث به سال 162 هَ. ق. بساختند. در کتاب احمدبن یحیی آرد که: حصن حدث در روزگار عمر بدست حبیب بن مسلمه ٔ فهری از طرف عیاض بن غنم فتح شد و معاویه او را بر آن گمارد. و بنوامیه باب حدث را باب السلامه مینامیدند برای تفأل. در وجه تسمیه ٔ آن برخی گویند: چون برای مسلمانان در آن جا حادثه ٔ سخت رخ داد، و برخی گویند هنگام فتح، مسلمانان با یک جوان (حدث) روبرو شدند و با او سخت جنگیدند. باری در زمان مروان بن محمد، رومیان، ملطیه و حدث را بازستدند و مردم آنجا را آواره کردند، و به سال 161 هَ. ق. میخائیل به مرعش حمله کرد و مهدی عباسی، حسن بن قحطبه را بدانجا گسیل داشت و او دشمن را شکست داد و چنان بر ایشان تسلط یافت که تصویر وی در کنائس خویش نصب کردند، و در بازگشت به مهدی پیشنهاد کرد تا حدث و طرسوس را بسازد، و این بنا با خشت بود و علی بن سلیمان را بر آن برگمارد، و پس از مرگ مهدی، موسی الهادی جای وی نشست و علی بن سلیمان را عزل کرد، و جزیره و قنسرین به محمدبن ابراهیم عباسی داد. علی بن سلیمان چهار هزار مرد در این شهر نگاه میداشت، پس محمدبن ابراهیم دو هزار تن دیگر از سمیساط و شمیشاط و کیسوم و دلوک و دعبان بدانجا آورد، و عطاء ایشان را «چهل » قرار داد. واقدی گفته است: در آن سال که حدث ساخته شد باران بسیار بارید و بناهای سست و سور شهر ویران گردید و مسلمانان متواری شدند و رومیان بازگشتند و در آن سکنی گزیدند. پس موسی الهادی چند دسته بدانجا گسیل داد و هیچیک کاری از پیش نبردند، وچون هارون بتخت نشست رومیان را بیرون راند و لشکریان مسلمان در آن جای داد، و دیگر از این شهر در تاریخ خبری نیست تا روزگار سیف الدوله حمدان که رومیان آنجا را ویران کردند و سیف الدوله در 343 هَ. ق. دمشق (سردار روم) را شکست داد. و متنبی درباره ٔ آن گوید:
هل الحدث الحمراءُتعرف لونها
و تعلم ای الساقیین الغمائم
بناها فأعلی و القنا یقرع القنا
و موج المنایا حولها متلاطم
طریده دهر ساقها فرددتها
علی الدین بالهندی و الانف راغم
تفیت اللیالی کل شی ٔ أخذته
و هن لما یأخذن منک غوارم.
أبوالحسین بن کوچک نحوی، هنگامی که ملک روم برای ویران کردن حدث آمده و سیف الدوله ایشان را برای دومین بار شکست داده است، گوید:
رام هدم الاسلام بالحدث المؤ -
ذِن بنیانها بهدم الضلال
نکلت عنک منه نفس ضعیف
سلبته القوی رؤس العوالی
فتوقی الحمام بالنفس و الما -
ل و باع المقام بالارتحال
ترک الطیر و الوحوش سغاباً
بین تلک السهول و الأجبال
و لکم وقعه قریت عفاهالطَْ -
َ-طیر فیها جماجم الأبطال.
رجوع به معجم البلدان و مراصد الاطلاع شود. و حدیثه مصغر آن است. رجوع به حدیثه شود.

فرهنگ معین

امری که تازه واقع شده، نو، امری که در سنت و شرع معروف نباشد، برنا، جوان، نوزاد، غایط. [خوانش: (حَ دَ) [ع.] (ص. اِ.)]

فرهنگ عمید

(فلسفه) = حادث
(صفت) ویژگی امری که تازه واقع شده،
امری که معروف در سنت وشریعت نباشد، بدعت،
(اسم، صفت) جوان، نوجوان،
ادرار، مدفوع، و آنچه وضو را باطل می‌کند،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تازه، نو،
(متضاد) کهنه، برنا، نوباوه، نوجوان، نوخاسته،
(متضاد) پیر، غایط، فضله، نجاست، مبطل، باطل‌کننده

فرهنگ فارسی هوشیار

هم سخن وقصه گوی مرد بسیار سخن، پر سخن، خوش سخن مرد بسیار سخن، پر سخن، خوش سخن

فرهنگ فارسی آزاد

حَدَث، نورسیده- جوان- پیش آمد تازه- بدعت در دیانت- مُصیبت- هر دفع شده ای که وضو یا نماز را باطل کند (جمع:اَحْداث)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری