معنی حجاری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حجاری. [ح َج ْ جا] (حامص) سنگ تراشی.

حجاری. [ح َج ْ جا] (ص نسبی) سمعانی گوید: این نسبت است سنگ فروش را. || (اِ مرکب) دکان سنگ تراش.

حجاری. [ح ِ] (ص نسبی) منسوب بوادی الحجاره ٔ اندلس.

حجاری. [ح ِ] (اِخ) حفص بن عمر اندلسی. رجوع به سمعانی ورق 156 شود.

حجاری. [ح ِ] (اِخ) سعیدبن مسعده از اهل وادی الحجارهبه اندلس. در 288 هَ. ق. درگذشت. پسرش احمدبن سعیدنیز محدث است و در ذیحجه ٔ 327 درگذشت. سمعانی (ورق 156)، در معجم البلدان وفات پدر را 427 آورده است.

حجاری. [ح ِ] (اِخ) محمدبن ابراهیم بن حیون. یکی از علماء منسوب به وادی الحجاره در اندلس. (معجم البلدان و سمعانی ورق 156).

حجاری. [ح ِ] (اِخ) محمدبن احمدبن محمدبن اسحاق. وی از اسماعیل بن محمد مزنی و محمدبن عثمان بن ابی شیبه کوفی و عبداﷲبن محمدبن فاحیه و احمدبن عبداﷲبن زکریا حبلی روایت کرده است. و محمدبن اسحاق قطیعی و ابوالحسن علی بن عمر دارقطنی از وی روایت دارند. (سمعانی ورق 156).

مترادف و متضاد زبان فارسی

سنگ‌بری، سنگ‌تراشی، پیکرتراشی

فرهنگ فارسی هوشیار

سنگتراشی سنگ کاری ‎ عمل و شغل حجار سنگتراشی، (اسم) دکان حجار.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری