معنی حتمی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حتمی. [ح َ] (ص نسبی) محتوم. واجب. لازم. حتمی الاجراء، واجب الاجراء. حتمی الوقوع. محتوم الحدوث.

فرهنگ معین

قطعی، یقینی، بایسته، ضروری. [خوانش: (حَ) [ع - فا.] (ص نسب.)]

فرهنگ عمید

قطعی،
[قدیمی] واجب، لازم، بایسته، ضروری،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

رخ دادنی، سد درسد

مترادف و متضاد زبان فارسی

جزمی، بطورحتم، بی‌گمان، جزم، قطعی، یقینی، بایسته، ضروری،
(متضاد) محتمل

گویش مازندرانی

قطعی

فرهنگ فارسی هوشیار

بایسته اواریک (صفت) قطعی یقینی: ((وقوع این حادثه حتمی است. ))، بایسته ضروری.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر