معنی حبو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حبو. [ح ُ ب ُوو] (ع مص) دنو. نزدیکی. نزدیک شدن: حبوت للخمسین، سال من نزدیک پنجاه است. || حبو شراسیف، دراز شدن و متصل گردیدن استخوانهای پهلو. || حبو اضلاع به صلب، پیوستن استخوانهای پهلوبه پشت. || حبو سیل، نزدیک شدن بعض آن به بعض. || بر دست و شکم رفتن. || حبو سفینه؛ روان شدن کشتی. || حبو مال، بر زمین ماندن شتران و ایستادن نتوانستن از لاغری. || پیش آمدن چیزی کسی را. (از منتهی الارب).

حبو. [ح َب ْوْ] (ع مص) خزیدن. حبوصبی، کون خیزه کردن کودک. به کون رفتن کودک. بر سرین رفتن او و بلند کردن سینه. || بر زمین آمدن تیرنخست بار و بعد از آن بر هدف رسیدن. (منتهی الارب). خزیدن تیر تا بر نشانه آید. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). || حمایت کردن. || بازداشتن. (منتهی الارب). و رجوع به ذیل دزی ج 1 ص 246 شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

نزدیک شدن، نزدیکی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر