حاکمیت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
حاکمیت.[ک ِ می ی َ] (ع مص جعلی، اِمص) حاکمی. عمل حاکم.
- حق حاکمیت ملی، حقی که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته و پذیرفته است، و به موجب آن باید ملتها بر سرنوشت خود مسلط باشند و هیچ ملتی حق مداخله در تعیین سرنوشت ملت دیگر ندارد.
فرهنگ معین
حاکم بودن، مسلط بودن، اعمالی که دولت ها برای اعمال قدرت و حل مسایلی که به حفظ نظم عمومی وابسته است انجام دهند.، ~ ِ ملی حقی است که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته است و به موجب آن ملت ها باید برسرنوشت خود حاکم باشند [خوانش: (کِ یَّ) [ع.] (مص جع.)]
فرهنگ عمید
حاکم بودن، حکمرانی،
مترادف و متضاد زبان فارسی
تسلط، سلطه، امارت، حکمرانی، فرمانروایی
فرهنگ فارسی هوشیار
حقی که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته و پذیرفته است
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.