معنی حاس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حاس. [حاس س] (ع ص) نعت فاعلی از حس ّ. حس کننده. دریابنده. آنکه حس کند. مقابل محسوس: دیگر فضیلت حاس بر حس در این باب آن است که حاس هر صورت که حس بدو رساند نگاه تواند داشت و تواند گرفت و حس آن را فراموش کند. (کشف المحجوب سیستانی، جستار پنجم از مقالت سیم).

حاس. (ع اِ) نام مرغی است. (مهذب الاسماء).

حاس. (اِخ) موضعی است در سرزمین معره. ابن ابی حصینه گوید:
و زمان لهو بالمعرّه مونق
بشیاتها و بجانبی هرماسها
ایام قلت لذی المودّه سقّنی
من خندریس حناکها او حاسها.
(معجم البلدان).

فرهنگ معین

(سّ) [ع.] (اِفا.) حس کننده. مق. محسوس.

فرهنگ عمید

حس‌کننده، دریابنده،

فرهنگ فارسی هوشیار

حس کننده، دریابنده

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر