معنی جستن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

فرهنگ معین

طلب کردن، جستجو کردن، یافتن. [خوانش: (جُ تَ) (مص م.)]

پریدن، جهیدن، گریختن، خلاص شدن. [خوانش: (جَ تَ) (مص م.)]

فرهنگ عمید

خیز کردن، خیز برداشتن،
[مجاز] رها شدن، رهایی یافتن،
جهیدن،
[قدیمی، مجاز] گریختن،
[قدیمی] وزیدن،

جستجو کردن، جوییدن،
پیدا کردن، یافتن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

پژوهیدن، تجسس کردن، تفتیش کردن، تفحص کردن، جستجو کردن، طلب کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

یافتن، پیدا کردن رها کردن، رستن رها کردن، رستن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر