معنی جان به سر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

فرهنگ عمید

کسی که در حال جان دادن باشد و در آن حالت به‌واسطۀ امری یا حادثه‌ای به هیجان آید و مضطرب و بی‌قرار شود: همین نه لاله ز شوق تو داغ بر جگر است / که شمع نیز ز سوز غم تو جان‌به‌سر است (محمدسعید اشرف: لغت‌نامه: جان‌به‌سر بودن)،
* جان‌به‌سر شدن: (مصدر لازم)
به‌سختی جان دادن،
مضطرب گشتن و ناراحت بودن،
* جان‌به‌سر کردن: (مصدر متعدی) کسی را در حال جان دادن به هیجان آوردن و مضطرب ساختن،

حل جدول

نگران، پریشان

گویش مازندرانی

جان به لببه تنگ آمده

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر