معنی جابه جا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
فرهنگ معین
(بِ) (ق.) فوری، بلافاصله، که بیشتر با فعل مردن به کار برده می شود.
فرهنگ عمید
محلبهمحل، مکانبهمکان، نقطهبهنقطه: آن حکیم خارچین استاد بود / دست میزد جابهجا میآزمود (مولوی: ۴۱)،
درحال، فوراً، فیالفور: جابهجا افتاد و مرد،
* جابهجا شدن: (مصدر لازم)
از جایی به جای دیگر رفتن،
از جای خود تکان خوردن استخوان یا مفصل، از بند دررفتن، از جا دررفتن،
* جابهجا کردن: (مصدر متعدی)
چیزی را از جایی به جای دیگر گذاشتن،
چیزی را در جای خود قرار دادن،
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.