معنی ثعلبة در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (ع اِ) روباه ماده.ثعال. ثعاله. || استخوان دمغزه و سرین.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن عمرو الجذامی. صحابی است. ابن اسحاق، در مغازی، او را در زمره ٔ کسانی که زیدبن حارثه از بنی جذام اسیر کرد، و پیغمبر (ص) امر به آزادی ایشان فرمود آورده است. رجوع به الاصابه چ مصر سنه 1323 ج 1 ص 208 و 209 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن سهیل. گویند که ثعلبه نام ابوامامه حارثی صحابی است و بقولی مشهورتر نام ابوامامه ایاس بن ثعلبه است نه ثعلبه. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 208 و ج 8 ص 9 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن صعیر یا ابن ابی صعیر. او و پسر او عبداﷲبن ثعلبه صحابی باشند و از ثعلبه بعض احادیث مروی است.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن صُعیرالمازنی. از شعراء متقدم عرب است.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن عامر. پیشوای ثعالبه، یکی از پانزده ٔ فرقه ٔ خوارج. (بیان الادیان).

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن عباد. محدث است.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن عبدالرحمن. صحابی انصاری است. وی ملازمت خدمت رسول می کرد و وقتی او را رسول صلوات اﷲ علیه به خانه ٔ یکی از اصحاب فرستاد و او در حرم آن صحابی بنظر ریبه نگریست و رسول (ص) این معنی بوحی بدانست و او بگریخت و مدت چهل روز در کوه ها متواری بود. (قاموس الاعلام و ج 1 ص 208 کتاب الاصابه).

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن عبیدبن عدی. صحابی است. ذهبی در تجرید آرد، که ابن الجوزی در تلقیح، ذکر او آورده است. عسقلانی گوید: ترسم که در نام پدر وی تصحیفی باشد و این مرد ظاهراً همان ثعلبه بن عنمهبن عدی است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 208 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن عُکابه. نام قبیله ای از عرب است. (امتاع الاسماع ج 1 ص 30).

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن عکابهبن صعب از بنی بکربن وائل عدنان. جدی است جاهلی که شیبان و ذهل و تیم اﷲ و قیس از فرزندان اویند. (الاعلام زرکلی ج 1711).

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن عمرو. یکی ازملوک عرب بنی جفنه معروف به غسانیان است که در بادیهالشام حکومت میکردند. ثعلبه نخستین کس است از این سلسله که به «ملک » ملقب گردید. وی از موالیان قیاصره ٔروم بود و معاصرین او در مقابل هجوم ایرانیان از جهه حیره، از وی کمک میخواستند. مدت سلطنت او در حدودبیست سال بود. او در قرن دوم بعد از میلاد میزیست. صاحب مجمل التواریخ و القصص در باب وی آرد: او هفده سال پادشاهی راند و بناها کرد چون عقه و صرح الغدیر یعنی کوشک غدیر و آن بجانب بلقاست در اطراف حوران. (مجمل التواریخ و القصص ص 174) (الاعلام زرکلی ج 1 ص 171).

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن عمرو. بغوی گوید که نام ابوعمره انصاری است. (کتاب الاصابه ج 1 ص 209).

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن عمروبن محصن بن عمرو عتیک بن عمروبن مبذول بن مالک بن النجار الانصاری. صحابی است. موسی بن عقبه او را در شمار بدریین آرد و گوید در جنگ جسر ابی عبید بشهادت نائل شد و واقدی گوید او در خلافت عثمان وفات یافت.رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه 1323 ج 1 ص 209 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن غنمه. صحابی انصاری است. او غزوه ٔ بدر و عقبه را درک کرد و بتان بنی سلمه را با معیت معاذبن جبل و عبداﷲبن انیس بشکست و در غزوه ٔخندق و بروایت دیگر در غزوه ٔ خیبر به عز شهادت نایل آمد. قاموس الاعلام و امتاع الاسماع ج 1 ص 241. و نیز درکتاب اخیر ص 448 وی یکی از بکائین محسوب شده است.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن سلام. صحابی و برادر عبداﷲ ابن سلام است. ابو عمر آرد که طبری بروایت مقطوع، از ابن جریح آورده است که این ثعلبه یکی از کسانی است که آیه ٔ «من اهل الکتاب امه قائمه» (قرآن 113/3) در باب آنان نازل شده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 207 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن الفرات بن عبدالرحمن بن قیس. جد او درک صحبت پیغمبر کرده است. وی از یعقوب بن عبیده و محمدبن کعب القرطی روایت دارد و زیدبن الحباب از او روایت کند و ابو حاتم گوید او را نشناسم، و ابو زرعه با اینکه او را مدنی داند نیز گوید او را نشناسم. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 82 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن قیظی بن صخربن سلمه ٔ انصاری. صحابی است. مطین و طیرانی، و جز آنان، او را در زمره ٔ اصحاب بدر و صفین گفته اند. (کتاب الاصابه ج 2091).

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن مازن بن الازد. از اجداد عمرو (یا عمر) بن مزیقیاء جد انصار و سیّد جمله ٔ بنی کهلان از آل قحطان.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن مالک. ابوجعفر. تابعی است.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن مسلم. محدث است.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن المطهربن احمد الحنظلی. مکنی به ابوطاهر. از ابوعلی مصاحفی، و جز او، سماع دارد، و وفات او در سنه ٔ 398 هَ. ق. بوده است. رجوع به ذکر اخبار اصفهان ابی نعیم ج 1 ص 240 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن میمون. ابواسحاق مولی بنی اسد ثم بنی سلامه. در نامه ٔ دانشوران آمده است: ابو اسحاق ثعلبهبن میمون از بزرگان محدثین و اجلای فقهای امامیه است و در عداد راویان امامین همامین ابوعبداﷲ جعفربن محمدالصادق و ابوالحسن موسی بن جعفر علیهما السلام شمرده شود. شیخ نجاشی درکتاب رجال در تمجید و توصیف وی این عبارات آورده گوید: کان وجها فی اصحابنا قاریاً فقیها نحویا لغویا راویه و کان حسن العمل کثیرالعباده و الزهد روی عن ابی عبداﷲ و ابی الحسن علیهما السلام له کتاب. روی عنه عبداﷲبن المزخرف الحجال یعنی ابواسحاق از بزرگان اصحاب ما امامیه بود بفن قرائت و علم نحو و لغت و حدیث معرفتی کامل داشت و به نیکوئی کردار و کثرت زهد و عبادت موصوف بود از جناب ابوعبداﷲ صادق و ابوالحسن کاظم روایت مینمود او را کتابی است و عبداﷲ بن المزخرف آن کتاب را از ابواسحاق روایت کند. علامه در کتاب خلاصه بر کلام نجاشی این عبارات را مزید آورده گوید: و کان فاضلاً متقدماً معدوداً فی العلماء و الفقهاء الاجلهفی هذه العصابه سمعه هارون الرشید یدعو فی الوتر فاعجبه. یعنی ابو اسحاق فقیه از فضلای متقدمین طایفه ٔ امامیه و در عداد علما و فقهای امامیه معدود بود وقتی در نماز وتر بخواندن دعا مشغول بود هارون الرشید از نزد وی عبور نمود ایستاد دعایش را استماع نمود از حالت وی و از دعای وی اظهار شگفتی کرد. ابوعمرو کشی در کتاب رجال گوید. ذکر حمدویه عن محمدبن عیسی اِن ّ ثعلبهبن میمون مولی محمدبن قیس الانصاری و هو ثقه خیر فاضل مقدم معدود فی العلماء و الفقهاء الأجله فی هذه العصابه و یقال له ابواسحاق الفقیه کما یأتی فی ترجمه جمیل. یعنی حمدویه از محمد بن عیسی روایت کرده است که ابواسحاق ثعلبه بن میمون از موالی محمدبن قیس انصاری شمرده شود و او دانشمندی بود موثق و نیکوکار و بر علمای زمان خود تقدم و برتری داشت و در سلک بزرگان از علما و فقهای امامیه منظوم بود و چنانکه در ترجمت احوال جمیل خواهد آمد ثعلبه بن میمون را ابواسحاق فقیه گویند. ابوعلی در کتاب منتهی المقال در ترجمت احوال ابواسحاق صاحب عنوان گوید هو من اعاظم الثقات والزهاد و العباد و الفقهاء و العلماء الامجاد. الخ. در رجال نجاشی مسطور است و رأیت بخط ابن نوح فیما کان وصّی به الی من کتبه حدثنا محمدبن احمدعن احمدبن محمدبن سعید قال قال حدثنا علی بن الحسن بن فضال عن علی بن اسباط قال لما ان حج هارون الرشید مرّ بالکوفه فصار الی الموضع الذی یعرف بمسجد سمال و کان ثعلبه ینزل فی غرفه علی الطریق فسمعه هارون و هو فی الوتر و هو یدعو و کان فصیحا حسن العباره فوقف یسمع دعأه و وقف من قدامه و من خلفه و اقبل یستمع ثم قال للفضل بن الربیع یا فضل تسمع ما أسمع ثم قال ان خیارنا بالکوفه. یعنی بخط ابن نوح دیدم که در وصایای خود چنین نوشته بود حدیث کرد ما را محمدبن احمد از احمدبن محمدبن سعید گفت خبر داد ما را علی بن حسن بن فضال از علی بن اسباط گفت چون هارون الرشید بحج میرفت از کوفه عبور نمود بمکانی که بمسجد سمال معروف است رسید و ثعلبه بن میمون در آنجا در غرفه ای که مشرف بر جاده بود سکنی داشت و بنماز وتر ایستاده بدعا و مناجات اشتغال داشت و ثعلبه مردی فصیح و به نیکوئی کلام معروف بود هرون کلام ثعلبه را شنید و بایستاد و بدعای ثعلبه گوش فراداشت و از ملازمان هارون کسانی که پیشروی او بودند و آنانی که از قفای او می آمدند ایستادند هرون زمانی ایستاده دعای ثعلبه را استماع نمود آنگاه بجانب فضل بن ربیع متوجه شده او را گفت ای فضل میشنوی آنچه را که من میشنوم آنگاه گفت برگزیدگان و اخیار ما در شهر کوفه می باشند... و ابن ابی عمیر و محمدبن اسماعیل بن بزیع و علی بن حکم از او روایت کنند و او خود از زراره و ابوبکر خضرمی و از جناب ابوعبداﷲ صادق علیه السلام واز جناب ابوالحسن موسی کاظم علیه السلام روایت کند.

ثعلبه.[ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن ودیعه. صحابی انصاری است اودر وقعه ٔ تبوک یکی از مخالفین بود سپس انابت جست و توبه ٔ او پذیرفته گشت و آیت «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عَمَلاً صالحاً و آخر سیئاً» (قرآن 102/9) درباره ٔ او و یارانش ابولبابه و اوس بن خذام و کعب بن مالک و مراره و هلال بن امیه نازل گشت. (قاموس الاعلام).

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن یزید. محدث است.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابومالک. تابعی است. او از لیث بن ابی سلیم و از او فریابی روایت کند.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) اصفهانی. ابوبحر. تابعی است.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) انصاری. پدر عبداﷲ و گویند نام پدر وی سهیل است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 210 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن سوید انصاری. برادر اویس بن سوید انصاری صحابی است و ابن فتحون ثعلبه را نیز در شمار صحابه آورده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 207 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن سعیهالیهودی او در غزوه ٔ بنی قریظه اسلام آورد.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) نام خلقی و قبایلی چند. || نام بیست و دو تن صحابی و چند محدث.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن حاطب. (در کتاب الاصابه، ابن ابی حاطب). صحابی انصاری است. وی درک غزوه ٔ بدر کرد و تا گاه خلافت عثمان بزیست. او از رسول صلوات اﷲ علیه درخواست تا دعا کند که خدای تعالی او را مال فراوان عطا فرماید و رسول (ص) در حق وی دعا کرد و او صاحب اموال و گله های مواشی شد و آنگاه که عامل صدقات برای اخذ زکوه نزد وی شد او از دادن صدقه امتناع ورزید و چون این خبر برسول برداشتند فرمود یاویح صدقه!یاویح صدقه! و آیت، و منهم من عاهداﷲ لئن آتانا من فضله (قرآن 75/9). الخ. در حق وی فرود آمد، و او چون این آیت بشنید نزد رسول شد و صدقات خویش، پیش کشید و آنحضرت صدقه ٔ وی قبول نفرمود و بزمان ابی بکر و عمرو عثمان نیز خلفا صدقه ٔ او نپذیرفتند. (قاموس الاعلام). مقریزی او را از بنی امیهبن زید و منافق و از اصحاب مسجد ضرار شمرده است.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) تابعی است و از عائشه رضی اﷲ عنها روایت کند و کنیت او ابوالکنود است.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن ابی بلتعه. صحابی است. و در صغر سن درک صحبت رسول کرده است واز اکثر صحابه ٔ کرام روایت دارد. (قاموس الاعلام). و رجوع به ج 1 ص 206 کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن ابی رقیهاللخمی. صحابی است و حاضر فتح مصر بوده است. (قاموس الاعلام).

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن ابی مالک القرضی مکنی به ابویحیی صحابی است و او پیشوای قبیله ٔ بنی قریظه بود و از او بعض احادیث منقول است. (قاموس الاعلام). و رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 هَ. ق. ج 1 ص 209 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن ابراهیم کوفی. محدث است. ابن ابی طی وی را در زمره ٔ رجال شیعه آرد و گوید او را تصنیفی است که در آن از جماعتی از اهل سنت روایت حدیث کند. رجوع به لسان المیزان ج 822 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن اودبن اسد. از تیره ٔ خزیمه از قبیله عدنان جدی است جاهلی. و کمیت اسدی شاعر و ضراربن عمروصحابی از فرزندان او باشند. رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 170 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن بکربن حبیب از تیره ٔ تغلب بن وائل، جدی است جاهلی که اعشی تغلب شاعر از نسل او میباشد. رجوع به الاعلام زرکلی، ج 1 ص 170 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن بلال البصری الاعمی محدث است. صاحب لسان المیزان گوید «لا یعرف » و همو گوید که قواریری حدیثی منکر از او روایت کرده. و بخاری در باب وی گوید: «لایتابع» ولی ابن جهان او را در زمره ٔ ثقات آرد. رجوع به لسان المیزان، ج 2 ص 82 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن ثابت و بقولی ثعلبهبن اوس. صحابی انصاری است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 206 و ج 8 ص 271 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن جدعاء. قبیله ای است از عرب.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن جذع. صحابی انصاری است. او درک غزوه ٔ بدرکرد و در وقعه ٔ طائف بشهادت رسید. (قاموس الاعلام).

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن جفنه. عمربن عامربن حارث بن امروءالقیس. یکی از ملوک عرب بنی جفنه معروف بغسانیان. (حبیب السیر ج 1 ص 91).

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن حکم. صحابی است و درک غزوه ٔ خیبر کرده است و سپس در بصره و بعد از آن در کوفه اقامت گزیده و از او بعض روایات منقول است. (قاموس الاعلام).

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن سعید. و ثعلبهبن سلام دو تن صحابی باشند و این دو پیش از اسلام دین جهودان داشتند و آیت «لیسوا سوآء من اهل الکتاب امهً قاَّئمه (قرآن 113/3) الخ.» درباره ٔ آن دو و اسیدبن سعید و عبداﷲبن سلام نازل شده است و ثعلبهبن سعید در حیات رسول (ص) درگذشت. (قاموس الاعلام).

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن خدام انصاری او از شش یا هفت تن صحابه ای است که از غزوه ٔ تبوک تخلف کردند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 هَ. ق. ج 851 و 207 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن الخشام. دلیری است از عرب. (منتهی الارب).

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن الربیع، و بقولی ثعلبهبن سهل، المعالج. او از شهر قم، و بروایتی از اصفهان، از ثقات محدثین است و از جعفربن مغیره و اعمش بن سلیم روایت کند. و جریر و ابومعاویه ضریر و یعقوب قمی و مهران رازی از وی روایت دارند. رجوع به کتاب ذکر اخبار اصفهان ابی نعیم چ لیدن. سنه ٔ 1931 ج 1 ص 239 و 240 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن رومان، قبیله ای است از عرب.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن رُهم العدوانی از تیره ٔ عدنان، جدی است جاهلی. عبداﷲبن جبیر و خوات بن جبیر و حارث بن نعمان و صباح بن ثابت، که در زمره ٔ صحابه اند از نسل ابن ثعلبه میباشند رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 170 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن زهدم التمیمی الحنظلی، صحابی است. و از بنی ثعلبهبن یربوع بن حنظله است و ابن ابی حاتم گوید که ثعلبه صحبت پیغمبر درک کرد و در کوفه میزیست و از وی بعض احادیث روایت شده است. (قاموس الاعلام. و کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 207).

ثعلبه. [ث َل َ ب َ] (اِخ) ابن زیدبن الحارث بن حرام بن غنم بن کعب بن سلمهبن سعدبن علی بن ساردهبن یزیدبن جشم بن خزرج الانصاری الخزرجی الملقب بالجدع. موسی بن عقبه گوید ثعلبه غزوه ٔ بدر را درک کرده و در طائف کشته شد. ابن ثعلب پدر ثابت صحابی و خود نیز از صحابه است. ابن منده او را ثعلبهبن الجدع آورده و لقب او را نام پدر وی قرار داده است و در جائی دیگر او را ثعلبهبن حارث نامیده و نام جد ثعلبه را بجای نام پدر وی گذاشته است. و ابوموسی و ابن فتحون وی را ثعلبه بن حرام گفته اند و از این جهه، در بادی نظرچنین می نماید که سه تن باشند ولی ظاهراً این سه نام از یک کس است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه 1323 ج 1 ص 206 و 207 و رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 90 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن ساعده. رجوع به ثعلبهبن سعد شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن سعد یا ثعلبهبن ساعده. صحابی است. او درک غزای بدر کرد و در غزوه ٔ احد بشهادت رسید. (قاموس الاعلام) و رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 207 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن سعدبن ضبه. جدی است جاهلی و منسوب بدو را ثعلبی گویند و فرزندان او بطنی از قبیله ٔ ضبه باشد. رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 170 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن سعدبن ذبیان بن بغیض، از تیره ٔ غطفان، جدی است جاهلی، و فرزندان او بطنی ازذبیان میباشند. رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 171 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) ابن سلامان بن ثعل از قبیله ٔ طی. جدی است جاهلی و بنو ثعلبه که در مشرق مصر و بادیهالشام متفرق اند از نسل وی میباشند. رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 171 شود.

ثعلبه. [ث َ ل َ ب َ] (اِخ) التمیمی العنبری. جد هرماس بن حبیب عنبری است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 209 شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری