معنی تکلیل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
تکلیل. [ت َ] (ع مص) پوشانیدن تاج. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). تاج بر سر کسی نهادن. (زوزنی) (دهار) (آنندراج). اکلیل پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || درخشیدن. (زوزنی) (آنندراج). || زینت دادن چیزی را به جواهر. (ناظم الاطباء). || کوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کوشش کردن در کار. (آنندراج). || تیزدلی کردن در حمله. (تاج المصادر بیهقی). حمله کردن سبع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بددلی کردن. (تاج المصادر بیهقی). بازایستادن و بددلی کردن. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کند شدن بینایی و شمشیر و کارد و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کند شدن شمشیر. (از اقرب الموارد). || رفتن و در هلاک و زیان گذاشتن اهل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || با شمشیر حمله کردن بر کسی. (از اقرب الموارد). || احاطه کردن ابر از هر جانب آسمان را. (از اقرب الموارد). رجوع به تکلل شود.
تاجگذاری تاج نهادن، درخشاندن، بد دل کردن
تَکْلِیل، تاج گذاردن، لباس جواهر نشان پوشانیدن، بالا بردن، احاطه کردن (اَبرها)، حمله هجوم کردن (با شمشیر) ، در امری کوشیدن و جهد کردن و یا باز ایستادن،