معنی تکامل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
تکامل. [ت َ م ُ] (ع مص) تمام شدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || تکامل اللغه؛ در اصطلاح آن باشد که حروف تشکیل دهنده ٔ آن قلب مکانی یابد تا افاده ٔ معنی جدید کند و آنرا اکتهال لغت نیز گویند مانند کلمه ٔ «مدح » که کلمات زیر با قلب حروف آن از آن مشتق شود: مدحه، تمدحه، و امتدحه والمدح، و المدیح، و الامدوحه و الممدح. و پس از آن یکبار قلب روی دهد و بصورت «حمد» درآید که معنی تازه ای افاده کند و مشتقاتی بصورت زیر از آن گرفته شود.
حمده و حمداﷲ و احمد الرجل و تحمدبه، و الحماد و الحمادی و الحمادی، و الحمد. و الحمده و الحمده النار، و الحمده، و الحماد، و الحمود، والحامد، المحمود، و الحمید، و الاحمد... و بار دیگر قلب تازه ای روی دهد و بصورت «حدم » درآید که افاده ٔ معنی جدید کند و مشتقاتی از قبیل: احتدم و الحدام و... و الحدمه و المحتدم، از آن جدا شود و... در تکامل لغت عرب قلبهای عجیب و شگفت انگیز دیگر نیز روی داده که میتوان از مقایسه ٔ آن با لغات یونانی لاتینی بنکاتی تازه رسید... (از نشوء اللغه ص 129 و 130). برای تفصیل بیشتر رجوع به همین کتاب صص 130-135 شود.
(تَ مُ) [ع.] (مص ل.) به کمال رسیدن، کامل شدن.
رو به کمال رفتن، بهتدریج کامل شدن،
به کمال رسیدن،
فرگشت
تمام شدن
تَکامُل، بتدریج کامل شدن، خود را، یکدیگر را کامل نمودن،