معنی تورک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
تورک. (اِ) نقطه ٔ سپیدی که بر سیاهی یا سپیدی چشم افتد. کوکب. (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دانه های سپید که بر چشم دردگین پیدا شود. آبله ریزه ٔ سرخ یا سپید که بر چشم افتد. بَجَّه. نقطه ٔ سرخی از خون بسته در چشم از بیماری چشم با ضربتی. طَرفَه. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). || دانه و هسته ٔ انگور در اصفهان. (یادداشت ایضاً).
تورک. [ت َ وَرْ رُ] (ع مص) برگردانیدن پای را بر ستور جهت آسایش یا جهت ترک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). برگردانین پای را بر ستور جهت آسایش و یا جهت فرودآمدن. (ناظم الاطباء). منه قولهم: لاترک فان الوروک مصرعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || درنگی نمودن در حاجت و آهستگی کردن در آن: تورک عن الحاجه. || در پلیدی خود آلوده گشتن، تورک فی خرئه. || اقامت ورزیدن در جایی: تورک بالمکان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بر سرین نشستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || تکیه نمودن بر سرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زیر بغل گرفتن کودک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || بر یک سرین نشاندن مادر کودک را. یقال: تورکت المراءه الصبی، ای جعلهاعلی ورکها معتمداً علیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). و منه: جاءَت فاطمه متورکه الحسن. (اقرب الموارد). || بر یک سرین خفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): نام متورکاً؛ ای متکثاً علی احد جنبیه. (اقرب الموارد). || سرین بر پای نهادن در نماز یا هر دو سرین یا یک سرین بر زمین نهادن در آن. قال الازهری: التورک فی الصلوه ضربان سنه و مکروه اما السنه فهو ینحی رجلیه فی التشهد الاخیر و یلصق مقعده بالارض و اما المکروه فهو یضع یدیه علی ورکیه فی الصلوهو هو قائم و قد نهی عنه و کان مجاهد لایری بأساً بتورک الرجل علی رجله الیمنی فی الصلوه و فی حدیث آخر کره أن یسجد الرجل متورکاً؛ ای أن یرفع ورکه اذا سجد حتی یفحش فی ذلک و قیل أن یلصق الیتیه بعقبیه فی السجود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || قادر گردیدن بر کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد).
شغال،
خرفه
تبر کوچک
قله ای به ارتفاع ۳۰۴۲ متر در کلاردشت
(اسم) خرفه