معنی تنگدلی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تنگدلی. [ت َ دِ] (حامص مرکب) دل فگاری و آزردگی و غمگینی. (ناظم الاطباء). اندوهگینی. افسردگی. غمگینی. (فرهنگ فارسی معین):
یا زنده شبی کز غم او آنکه درست است
از تنگدلی جامه کند لخته و پاره.
خسروانی.
این من از تنگدلی گفتم و از تنگدلی
آن برآید که دل مرد نخواهد بزبان.
فرخی.
سخن ندانم گفتن همی ز تنگدلی
چنین درشت سخن گشته ام به طبع و به جنگ.
فرخی.
چند ازین تنگدلی ای صنم تنگ دهان
هر زمانی مکن ای روی نکو روی گران.
فرخی.
رافضیم سوی تو و تو سوی من
ناصبیی نیست جای تنگدلی.
ناصرخسرو.
صبر کنم با جهان از آنکه همی
کار نیاید نکو به تنگدلی.
ناصرخسرو.
تا چو شبه گیسوان فرونهلد
کی رهد ای خواجه گل ز تنگدلی
جلدی و مردی همی پدید کنی
تنگدلی غمگنی ز بی عملی.
ناصرخسرو.
زرد چرایی نه جفا می کشی
تنگدلی چیست در این دلخوشی ؟
نظامی.
خرقه ٔ شیخانه شده شاخ شاخ
تنگدلی مانده و عذری فراخ.
نظامی.
جام مینایی می، سدّ ره تنگدلی است
منه ازدست که سیل غمت از جا ببرد.
حافظ.
رجوع به تنگدلی و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ عمید

افسردگی، اندوهگینی،

فرهنگ فارسی هوشیار

اندوهگینی افسردگی غمگینی.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر