معنی تماشاگر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تماشاگر. [ت َ گ َ] (ص مرکب) تماشاچی. تماشاکننده. نظاره گیان. که نظاره کند. نگرنده. ج، تماشاگران:
تماشاگران باغ بگذاشته
مغان از چمن رخت برداشته.
نظامی.
رجوع به تماشا و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ معین

(~. گَ) [ع - فا.] (اِمر.) بیننده، ناظر، کسی که تماشا می کند.

فرهنگ عمید

تماشاچی

مترادف و متضاد زبان فارسی

بیننده، تماشاچی، ناظر، نظاره‌گر، نظارگی، نگران،
(متضاد) بازیگر

فرهنگ فارسی هوشیار

تماشاچی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر