معنی تلخه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تلخه. [ت َ خ َ / خ ِ] (اِ) تلخ دانه و شبرم. (ناظم الاطباء). دانه ای است خرد و مدور که در گندم زار روید و به گندم آمیزد و نان از آن گندم مزه ٔ تلخ گیرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فغا. ماروره. (منتهی الارب). || خلط صفرا. (از غیاث اللغات) (آنندراج). صفرا. (ناظم الاطباء). || و نیز بمعنی ظرف آن خلط که به هندی پتا گویند. (آنندراج). جای صفرا که مراره باشد. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

تلخک، صفرا، زرداب. [خوانش: (تَ خِ) (اِمر.)]

فرهنگ عمید

(زیست‌شناسی) = تلخک
(زیست‌شناسی) = صفرا
[عامیانه] = تریاک

فرهنگ فارسی هوشیار

صفرا، زردآب

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر