معنی تعطل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
تعطل. [ت َ ع َطْ طُ] (ع مص) بی زیور شدن. (تاج المصادر بیهقی). بی پیرایه ماندن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). || بیکار شدن. (تاج المصادر بیهقی). بیکار ماندن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بیکار بودن مرد و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیکاری. (نصاب).
(تَ عَ طُّ) [ع.] (مص ل.) بی کار شدن، بی کار ماندن.
بیکار ماندن،
از کار افتادن،
متوقف گشتن کاری،
بیکارگی، ازکارافتادگی، توقف، وقفه، بیکار شدن، بیکارماندن
بیکار ماندن