معنی تعریک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تعریک. [ت َ] (ع مص) نشکنج گرفتن و سخت فشردن و فشردن. (ناظم الاطباء). || گوشمال دادن و مالیدن چیزی. (آنندراج): و از برای تقدیم و تعریک مفسدان و قمع و تأدیب متعدیان و زجر و تشدید جاهلان عقل و اجتهاد داد. (سندبادنامه ص 3). تأدیب این تعدی و بی حرمتی و تعریک این خیانت و بی خویشتنی که کرد به حد اعتبار رساند. (سندبادنامه ص 77). پشت و پهلوی زن درهم شکست و تعریک و تأدیبی بلیغ بجای آورد. (سندبادنامه ص 240). او را بینداخت و به تازیانه تأدیب و تعریک و مالش دادند. (ترجمه ٔتاریخ یمینی چ اول تهران ص 346). تأدیب و تعریک او جز به شمشیر قاطع و سنان ساطع نبودی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 369). نصر به تأدیب و تعریک همه قیام نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 387). تنبیه و تعریک هر قومی را فراخور طغیان و نسبت کفران، تأدیبی تقدیم می رفته. (جهانگشای جوینی). تعریک و تأدیب آن جماعت فراخور جریمت بتقدیم رسد. (جهانگشای جوینی).

فرهنگ معین

(تَ) [ع.] (مص م.) گوشمالی دادن.

فرهنگ عمید

نشگون گرفتن،
گوشمالی دادن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

گوشمالی، مالش، گوشمالی دادن، مالیدن

فرهنگ فارسی هوشیار

گوشمالی دادن ‎ مالاندن، گوشمال دادن ‎- 1 (مصدر) گوشمال دادن، (اسم) گوشمال. جمع: تعریکات.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر