معنی ترشروی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ترشروی. [ت ُ / ت ُ رُ رو] (ص مرکب) ترش رخساره، کنایه از ناخوش و بیدماغ. (آنندراج). ترشرو. عبوس:
ما سیکی خوار نیک، تازه رخ و صلحجوی
تو سیکی خوار بد، جنگ کن و ترشروی.
منوچهری.
مدبرروی و پلیدجامه و ترشروی مباش. (منتخب قابوسنامه ص 216). و خداوند قطرب... ترش روی و گرفته و اندوهمند باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). و خداوند علت [آماس سپرز] ترشروی و با غم و وسواس و اندیشه های بد بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
اگر حنظل خوری از دست خوشخوی
به از شیرینی از دست ترشروی.
(گلستان).
ز دست ترش روی خوردن تبرزد
چنان تلخ باشد که گویی تبر زد.
سعدی (کلیات چ مظاهر مصفا ص 817).
گو ترش روی باش و تلخ سخن
زهر شیرین لبان شکر باشد.
سعدی (کلیات چ مظاهر مصفا ص 424).
و رجوع به ترش و ترشرو شود.
- ترشروی نشستن، ترش نشستن. کج خلق و گرفته در مجلس بودن. گرفته و عبوس نشستن:
ای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار ترشروی نشیند ز بخت خویش.
سعدی (از آنندراج).

فرهنگ فارسی هوشیار

نا خوش وبی دماغ

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر