معنی ترسم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ترسم. [ت ُ س ُ] (ع اِ) ترشم. نام مسهلی است. (دزی ج 1 ص 145).
ترسم. [ت َ رَس ْ س ُ] (ع مص) نشان چیزی بنگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). نشان سرای جستن و نظر کردن بسوی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به سرای درنگریستن و نشانهای آنرا نظر کردن. (از المنجد) (از اقرب الموارد). || نظر کردن. بنا کُننده و کَننده که کجا بنا یا کنده شود. (از المنجد) (از اقرب الموارد). || درس دادن و بیاد آوردن: ترسم هذه القصیده؛ یعنی درس بگو آنرا و بیاد آر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || تذکر چیزی. (از المنجد).
ظاهر پرستیدن، سالوسی کردن. [خوانش: (تَ رَ سُّ) [ع.] (مص ل.)]
سالوسی مرد مفریبی (مصدر) ظاهر پرستیدن. ، سالوسی کردن. -3 (اسم) ظاهر پرستی، سالوسی. جمع: ترسمات.