معنی ترب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ترب. [] (اِخ) حمداﷲ مستوفی در ذکر بلاد خوزستان آرد: ترب از اقلیم سیم است و شهر کوچک است و گرمسیر، بر کنار دریا افتاده است چنانکه جزر و مد ماهیان را در خشکی اندازد و قوت ایشان از آن بود و مردمش قوی هیکل و درازبالا و صاحب قوت و سیاه چهره باشند. باغستان بسیار دارد، نارنج و ترنج و لیمو و خرمای خوب در او بسیار بود. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 110).

ترب. [ت َ رِ] (ع ص) محتاج. (از منتهی الارب). محتاج و فقیر. (ناظم الاطباء). فقیر. (اقرب الموارد) (المنجد). یکی آن تَرِبه است. (اقرب الموارد) (از المنجد). || ریح ترب، بادی که خاک رابرانگیزد. (المنجد). || لحم ترب، گوشت خاک آلوده. || مکان ترب، جای بسیارخاک. || (اِ) گیاهی است. (اقرب الموارد) (المنجد).

ترب. [ت ُ] (اِخ) نام کوهی است. (معجم البلدان).

ترب. [ت َ] (اِ) حیلت و زباندانی. (صحاح الفرس). مکر و حیله و زرق و تزویر و گزاف و زبان آوری. (برهان). مکر و حیله و گزاف و تزویر. (فرهنگ جهانگیری). حیله و مکر و فریب و تزویر و فصاحت و زبان آوری. (ناظم الاطباء). حیله و زبان آوری. (انجمن آرا) (آنندراج). زرق و حیله و مکر و گزاف و محال و تزویر و هرزه. تبند و ترکند و ترقند و تروند و دستان مترادف این اند. (شرفنامه ٔ منیری). مکر و حیله. (فرهنگ رشیدی). حیلت و زبان دانی. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی چ اقبال ص 28). || گردن را پیچ دادن بود بکین یا بعجب. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 28):
اندرآمد مرد با زن چرب چرب
گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب.
رودکی (از لغت فرس اسدی ایضاً).
|| چون شکنجه و قنج (کذا) بود در رفتن به تیزی. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی چ اقبال ص 28). شکنجه و رفتار تند و شتاب. (ناظم الاطباء). || کشک سیاه که بترکی قراقروت گویند. و با را با فا تبدیل کرده ترف و ترفه گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). کشک سیاه باشد، و آنرا ترف نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به ترف شود.

ترب. [ت ُ / ت ُ رُ] (اِ) معروف است که عربان فجل خوانند. (برهان). ریشه ٔ گیاهی از طایفه ٔ خاجی شکل مأکول و تند و تیز، و بتازی فجل گویند. (ناظم الاطباء). از تیره ٔ چلیپائیان که ریشه ٔ ضخیم آن خوراکی و خرجینک آن بندبند است. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 208):
چون در حکایت آید بانگ شتر کند
وآروغها زند چو خورد ترب و گندنا.
لبیبی.
بی توهمه ظریفان بی ترب و ترّه اند
تو همچو ترب غاتفری زینت تره.
سوزنی.
ممدوح را به ترب صفت هیچکس نکرد
چون من که شاعر سخن آرایم و سره.
سوزنی.
از دکانی گر کسی تربی برد
کاین ز حکم ایزد است ای باخرد.
مولوی.
در افواه افتاده بود که در مشرق پادشاهی از نسل مغول نشسته است که ترب و تبر نزد او یکسان است. (جهانگشای جوینی). سینه ٔ فلان زمین بلند است، آنرا می باید هموار کرد تا آب خورد و ترب کشته شود و بی کشت نماند. (انیس الطالبین بخاری ص 194).
گزر و شلغم و چندر، کلم و ترب و کدو
تره ها رسته تر و سبز بسان زنگار.
بسحاق اطعمه.

ترب. [ت َ رَ] (ع مص) خاک آلوده شدن. (زوزنی). بسیارخاک شدن و خاک آلوده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خاک رسیدن بر چیزی. (اقرب الموارد) (المنجد). خاک آلوده شدن. (آنندراج). || زیان کار شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || درویش شدن. (زوزنی). محتاج گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فقیر شدن، گویی که خاک نشین شده است. (اقرب الموارد) (المنجد). بلغت بربر، عزلت گزیدن و خاک نشین شدن. (دزی ج 1 ص 143). || تربت یداه، یعنی او بخیر نرسد. و این کلمه ایست که عربان گاه در مدح و گاه در ذم آرند، مانند لا اب لک و لا ام لک و لا ارض لک و نحو آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاحب اقرب الموارد گوید این از سخنانی است که عرب آن را بصورت دعا استعمال کنند ولی مرادشان دعا نیست بلکه تحریک و تشویق است و گویند: فعلیک بذات الدین تربت یداک. و در صحاح آمده که این جمله ٔ دعائیه است یعنی بخیر نرسی، ولی معنی اول صحیح است - انتهی. || تعب و رنجور شدن. (زوزنی). || دوسیدن بخاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خاک بر چیزی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گل و آهک بر چیزی یا دیواری مالیدن. (از دزی ج 1 ص 143).

ترب. [ت ُ] (ع اِ) خاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (المنجد) (اقرب الموارد). تَرب. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، اتربه، تربان. (اقرب الموارد) (المنجد) (آنندراج).

ترب. [ت َ] (ع اِ) تُراب. تُرْب. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تُراب و تُرب شود.

ترب. [ت ِ] (ع ص، اِ) همزاد و همسن و توأم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). هم عمر که بفارسی همزاد گویند. (غیاث اللغات). همزاد. (زمخشری) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). غالباً در مؤنث استعمال شود. (اقرب الموارد) (المنجد). یقال: هذه ترب فلانه؛ یعنی این زن همسال فلان زن است. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). ج، اتراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اتراب شود.

فرهنگ معین

(تُ رُ) (اِ.) گیاهی است یک ساله با برگ های درشت و ریشه چغندر مانند به رنگ های سفید و سیاه که دارای طعم تند و تیزی می باشد.

مکر، حیله، زرق، تزویر، گزاف، گزافه، زبان آوری، چرب زبانی، حرکت از روی ناز یا قهر. [خوانش: (تَ) (اِ.)]

(تِ) [ع.] (ص.) همزاد، همال، همسال.

فرهنگ عمید

مکر، حیله، تزویر،
زبان‌آوری، چرب‌زبانی: اندر آمد مرد با زن چرب‌چرب / گنده‌پیر از خانه بیرون شد به ترب (رودکی: ۵۳۴)،
(اسم مصدر) گزاف‌گویی،
حرکت از روی ناز یا قهر،

هم‌سال، همزاد،

خاک،

گیاهی یک‌ساله، با برگ‌های درشت. گل‌های آن شبیه شب‌بو و به‌رنگ بنفش یا سفید، ریشۀ آن شبیه چغندر، پوستش سفید یا سیاه، طعمش تندوتیز، با ویتامین‌های a، b، و c و فسفر، و از سبزی‌های خوردنی است. اشتهاآور و محرک عمل روده‌ها می‌باشد،

حل جدول

سبزی غده ای

سبزی نقلی

سبزی نقلی، سبزی غده ای

گویش مازندرانی

صدای افتادن چیزی

فرهنگ فارسی هوشیار

خاک آلود شدن، خاک، محتاج نام کوهی هم میباشد

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری