معنی تراخی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تراخی. [ت َ] (ع مص) تقصیر کردن. (دهار). کاهلی و تقصیر نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). || درنگی و سستی و درنگ کردن، یقال: تراخی السماء؛ای ابطأت. (منتهی الارب). درنگی و سستی و درنگی کردن: تراخی السماء؛ درنگی کرد آسمان و نبارید. (ناظم الاطباء). تأخیر کردن. (غیاث اللغات). تأخیر کردن و دیر باریدن باران. (آنندراج). تأخر. (آنندراج) (المنجد). تباطؤ. (المنجد). تقاعس. (اقرب الموارد): تراخت السماء؛ ای ابطاء المطر. (المنجد). || بطول انجامیدن و به تعویق افتادن کاری. (المنجد): هر کاری را غایتی است و هر مبدأی را نهایتی که تراخی و تأخیر در توهم نمی گنجد. (جهانگشای جوینی). و چون مدتی از موعد بگذشت و در وصول تراخی تمام افتاد. (جهانگشای جوینی). و در آن چند روز خبر مغول تراخی گرفته بود. (جهانگشای جوینی). || سستی اسب در تاختن. (المنجد). || تباعد. (اقرب الموارد) (المنجد). || (اصطلاح اصول) واپس انداختن عمل از اول وقت آن، تا گاهی که ظن فوت آن رود. و تراخی ضد فور است. (کشاف اصطلاحات الفنون).

تراخی. [ت َ] (اِخ) قریه ای به بخارا. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171).

تراخی. [ت َ] (ص نسبی) منسوب به تراخی. رجوع به ماده ٔ قبل شود.

تراخی. [ت َ] (اِخ) محمدبن موسی بن حلیم بن عطیهبن عبدالرحمن تراخی بخاری، مکنی به ابوعبداﷲ. از ابوسعیب حرانی و جز او روایت کند در سلخ ذی الحجه ٔ سال 350 هَ. ق. درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171).

فرهنگ معین

(مص ل.) درنگ کردن، (اِ.) درنگ. [خوانش: (تَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

درنگ کردن،
درنگ و سستی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

درنگ، سستی

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ دیر باشی دیر شدن باران، کوتاهی کردن، دیر کردن کاهلی و تقصیر نمودن

فرهنگ فارسی آزاد

تَراخِی، تَباعُد، دوری جستن، دوری نمودن، درنگ و تأخیر کردن، سستی نمودن، مجازاً: تنبلی کردن،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری