معنی تدسیم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تدسیم.[ت َ] (ع مص) چرب کردن. (زوزنی). چرب دادن. (مجمل اللغه). بروغن تر کردن. || تر گردانیدن باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || سیاه کردن کومان زنخ بچه را تا چشم زخم به وی نرسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیاه کردن. (اقرب الموارد) (المنجد): دسموا نونه الصبی. (اقرب الموارد). || چرب شدن. (مجمل اللغه). چربش دادن. (زوزنی).

فرهنگ فارسی هوشیار

تر کرد ن با روغن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر