معنی تخت دار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تخت دار. [ت َ] (اِ مرکب) جامه ٔ سیاه و سفید را گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). جامه ٔ سیاه و سفید که پادشاهان ایران ویژه دارا بر روی تخت خود می گسترانید. (ناظم الاطباء). || جامه ٔ خواب را نیز گفته اند و معرب آن دَخْدار است. (برهان) (انجمن آرا). جامه ٔ خواب باشد که بر بالای تخت بگسترانند و معرب آن دخدار است. (فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج). جامه ٔ خواب. (ناظم الاطباء). جامه ٔ خواب که بالای تخت گسترانند، دخدار معرب آن و در قاموس: دخدار؛ جامه ٔ سفید یا سیاه، معرب تخت دار. (فرهنگ رشیدی). رجوع به تختار شود.

تخت دار. [ت َ] (نف مرکب) تاجور. پادشاه. دارنده ٔ اریکه و صاحب سریر سلطنتی: و ذکر محامد اخلاق این پادشاه خوب سیرت و این تخت دار جوانبخت همه کس بخواند. (راحهالصدور راوندی).

فرهنگ عمید

صاحب تخت، دارندۀ تخت،
(اسم) جامۀ خواب که بر روی تخت بگسترانند، رختخواب،
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] پادشاه،

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت) صاحب تخت پادشاه، کسی که شغل او نگاهداری تخت روان باشد، (اسم) جامه خواب که بالای تخت گسترند، جامه سفید و سیاه.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر