معنی تحدید در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تحدید. [ت َ] (ع مص) حد چیزی پدید کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). تحدید خانه و زمین،حدود آنرا تعیین کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). حدهای چیزی پدید کردن. (زوزنی):
چو در تحدید جنبش را همی فعل و مکان گویی
و یا گردید از حالی به حالی دون یا والا.
ناصرخسرو.
|| تیز کردن کارد را بسنگ یا بسوهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیز کردن کارد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). تیز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ نظام). || قصد کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || تیز نگریستن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || تحدید فلان بر کسی، غضب کردن بر وی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || به دیر برآمدن زراعت بجهت درنگی باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).

فرهنگ معین

برای چیزی حد و مرز تعیین کردن، تیز کردن کارد و مانند آن. [خوانش: (تَ) [ع.] (مص م.)]

فرهنگ عمید

حد و کرانۀ چیزی را پیدا ‌کردن، حد‌و‌اندازه قرار دادن، حد‌واندازه معیّن کردن برای چیزی،
حدود زمینی را معیّن کردن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

افراز، کران‌بندی، محدود، محصور، مفروز، تعیین‌حدود کردن، تیز کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

حدود آنرا تعیین کردن

فرهنگ فارسی آزاد

تَحْدِید، حّد و اندازه معیّن کردن، محدود کردن، تعریف کردن و شناساندن، از غلاف بیرون کشیدن، غضب کردن، قصد کردن، واضح ساختن معنی،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر