معنی تبلیغ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تبلیغ. [ت َ] (ع مص) رسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ترجمان علامه ٔ جرجانی) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رسانیدن و واصل کردن. (فرهنگ نظام). || دست به عنان اسب کشیدن سوار تا در سرعت بیفزاید. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دست بعنان دراز کردن تا تیز رود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || رسانیدن پیغام و جز آن. (ناظم الاطباء). رسانیدن عقاید دینی یا غیر آنها با وسایل ممکنه: علمای فرنگ در آسیا تبلیغ نصرانیت میکنند. فلان برای وزیر شدن خودش مشغول تبلیغ است. ج، تبلیغها، تبلیغات. (فرهنگ نظام). || نوعی از انواع مبالغه باشد. رجوع به مبالغه شود.

تبلیغ. [ت َ] (اِخ) آیه ٔ تبلیغ؛ آیه ٔ 70 سوره ٔ پنجم (مائده) که آغاز آن: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و اِن لم تفعل فمابلغت رسالتک » است. و بر طبق اخبار و روایات مفسران درباره ٔ نصب علی بن ابی طالب (ع) بخلافت نازل شده است.

فرهنگ معین

رسانیدن پیام یا خبر، موضوعی را به اطلاع عموم رسانیدن، جمع تبلیغات. [خوانش: (تَ بَ لُّ) [ع.] (مص ل.)]

فرهنگ عمید

آگاه کردن دیگران از فایده‌های چیزی، کسی، یا عقیده‌ای: تبلیغ کالا، تبلیغ انتخاباتی، تبلیغ حزبی،
رساندن خبر،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

نمایاندن آگهی، آوازه گری، پیام رسانی، آگهی

مترادف و متضاد زبان فارسی

آگهی، ابلاغ، اشاعه، پروپاگاند، ترویج، ابلاغ کردن، رسانیدن، اشاعه دادن، ترویج کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

رسانیدن، واصل کردن

فرهنگ فارسی آزاد

تَبْلِیغ، رساندن پیام یا مطلبی بمردم، ابلاغ کردن،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر