معنی تارا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تارا. (اِ) ستاره. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (برهان). به عربی کوکب خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان):
طلوع موکب سعدش خلایق را کند روشن
فروغ طلعت عدلش بسوزد نحس تارا را.
عیشی شوشتری (آنندراج).

تارا. (اِخ) شهر آسیایی روسیه در سیبریه از اعمال «توبولسک » بر ساحل رود «اوبی »، 8650 تن سکنه دارد، دارای تجارت پوست و حبوبات و پیه است. کارخانه ٔ صابون سازی و شمعریزی دارد.

فرهنگ معین

(اِ.) ستاره.

فرهنگ عمید

ستاره، کوکب،

حل جدول

ستاره

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) ستاره کوکب.

فرهنگ پهلوی

ستاره کوکب، مردمک چشم

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر