معنی تاج در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تاج. (اِخ) (الَ...) ابن میسر المورخ. وی از مشاهیر زمان الحاکم بامراﷲ بوده. رجوع به تاریخ خلفاء ص 321 شود.

تاج. (اِخ) نام یکی از قلاع اسمعیلیه که بدست هولاکوخان در سال 650 هَ. ق. ویران گشت:... در سلخ شوال سنه ٔ خمسین و ستمائه بیرون رفت ودر خدمت هولاکوخان ایلی و مطاوعت نمود هولاکوخان بفرمود تا قلاع ملاحده خراب کردند در مدت یکماه قرب پنجاه قلعه ٔ حصین چون الموت و... و تاج و... مسخر شد و خراب گردانید. (تاریخ گزیده چ ادوارد برون ج 1 ص 527).

تاج. (اِخ) (الَ...) اسماعیل بن ابراهیم بن قریش المخزومی المصری محدث. وی از جعفر الهمدانی و ابن المقیر روایت کند و در رجب سال 694 هَ. ق. در گذشت. رجوع به کتاب حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ج 1 ص 176 شود.

تاج. (اِخ) (الَ...) ابن بنت الاعز. از مشاهیر دوران خلیفه الحاکم بامراﷲ. سیوطی نام ویرا در ذیل احوال الحاکم بامراﷲ بدینسان آرد: در سال 663 هَ. ق. در کشور مصر داوری قضات چهارگانه تجدید شد و از هر یک از مذاهب اربعه یک قاضی تعیین شد و سبب آن بود که قاضی تاج الدین بنت الاعز از اجرای بسیاری احکام سرباز زد و امورتعطیل شد و تنها شافعیان در اموال ایتام و امور بیت المال رسیدگی می کردند... (تاریخ خلفاء سیوطی ص 319)

تاج. (اِخ) (الَ...) ابن الفرکاح. وی یکی از مشاهیر دوران خلیفه ٔ الحاکم بامراﷲ بود. رجوع به تاریخ خلفاء ص 321 شود.

تاج. (الَ...) (اِخ) ابن السباعی خازن المستنصریه، وی یکی از مشاهیر دوران الحاکم بامراﷲ بود. رجوع به تاریخ خلفاء ص 321 شود.

تاج. (اِخ) (الَ...) کتاب التاج (تاگ نامک) کتابی از ایرانیان قدیم که آنرا بعربی ترجمه کرده اند (ابن الندیم). کتاب التاج فی سیره انوشیروان نام کتابی است که ابن المقفع از فارسی بعربی نقل کرده است. || کتابی است مبنی بر مناقب و مآثر آل بویه که ابواسحاق ابراهیم بن هلال مشهور بصابی بنام عضدالدوله تصنیف کرد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 427 شود.در تاریخ بیهقی نام این کتاب «کتاب تاجی » ذکر شده است:... و آن قصه دراز است و در اخبار آل بویه بیامده در کتاب تاجی که ابواسحاق دبیر ساخته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191)... و آن نمود که در کتاب تاجی بواسحاق صابی برانده است. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 380).

تاج. (اِخ) (الَ...) کتاب التاج فی اخلاق الملوک تألیف ابی عثمان عمروبن بحرالجاحظ و آن کتابی است در آداب و اخلاق پادشاهان در مطبعه ٔ دارالکتب مصریه بتصحیح احمد زکی پاشا بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات ج 1 ستون 667) و ترجمه فارسی آن نیز از طرف کمیسیون معارف بطبع رسیده است.

تاج. (اِخ) تاجو نام بزرگترین رود شبه جزیره ٔ ایبریا یعنی دوکشور اسپانیول و پرتقال است، از کوه سیرافلیپوی واقع درطرف شمال شرقی اسپانیا سرچشمه گرفته، اول بشمال غربی و بعد بجنوب غربی و بالاخره بسمت مغرب روان شود و آنگاه از طرف سفلی لیسبون وارد اقیانوس اطلس میگردد، و طول مجرایش به 760 هزار گز میرسد و 560 گز آن در خاک اسپانیا واقع است و شعبی دارد، از طرف راست انهار: گالو، تایونه، چارانه، وادی الرمل، البرکه، تیتار، و آلاکون از طرف چپ: وادی ایله آلگودور، و سالون، در خاک پرتقال از راست: پونسول اوقره زه، وزرزه و ازطرف چپ دو نهر «زاتارس » و «کالکه » نزدیک بمصبی، برود تاج وارد گردد، شعرای اسپانیول وادی تاج را با اشعار دلاویز خود بسیار ستوده اند ولی با این وصف اکثر نقاط آن سنگلاخ و بیابان است، در سواحل این رود بلادو قصبات بسیار واقع است که عمده ٔ آنها از این قرار است: آرانیوئز تالاویره، دلارینه، بوئنته، دل آرزو، بیسپو، القنطره و در پرتقال بلاد و قصبات: ویلاولها آبرانتس، شنتریم و لیسبون. در میاه این رود مقداری ریزه ٔ زریافت شود، و مصبش وسیع و دلکش و باندازه ٔ خلیجی پهناورو شبیه به بغاز استانبول میباشد و تاقصبه ٔ آبرانتس برای سیرسفائن صلاحیت دارد. (از قاموس الاعلام ترکی).

تاج. (اِخ) (الَ...) نام سرایی است مشهور و عالی قدر و وسیع به بغداد از سراهای بزرگ خلافت. نخستین کس که آن را بنانهاد و بدین نام خواند امیرالمؤمنین المعتضد بود و آن در ایام وی بپایان نرسید و پسرش مکتفی آنرا تمام کرد... رجوع به معجم البلدان شود. مجلسی بود چون رواق در دارالخلافه ٔ بغداد واقع بر ستونهای مرمری و دارای پنج طاق بین هر دو طاق پنج ستون است که چهار ستون در اطراف و ستون پنجمی در وسط در غایت بلندیست و آن در ساحل دجله واقع و بر روی قناتی که از زیر آن آب جاری میشد، قرار داشت آب مزبور از آنجا بیش از 70 ذرع دور میشد و این کاخ اکنون از بنای معتضد باقی است. بنای مذکور منهدم گردید و سپس بنای کنونی را بر فراز آن بنا کردند. در پشت این بنا بنای معروف به دارالشاطبه واقع است بدانجا اطاقی است که خلفا برای بیعت در آن می نشستند و دارای غرفه ای بود که به صحنی بزرگ باز میشد که مردم درآن برای بیعت جمع می شدند. (مراصد الاطلاع)... معتضد باﷲ به عمارت علاقه داشت بنای قصری را بر جانب شرقی بغداد شروع کرد و آن را «قصرالتاج » نامید ولی این قصر در روزگار وی بپایان نرسید و فرزندش المکتفی آنرا پایان داد، در همان مکان قصری بود که جعفر برمکی آنرا ساخته و سپس حسن بن سهل در آن سکونت گزیده بود از این رو قصر حسنی نامیده شد هنگامی که المعتضد بخلافت رسید (سنه ٔ 279 هَ. ق.) بر ساختمان قصر افزود و آنرا بزرگ و وسیع گردانید و اطرافش را حصاری گرفت و منازل بسیاری برگرداگرد آن بساخت و از صحرا قطعه ای را بدان ضمیمه کرد و میدانی بساخت و چون بنای قصرالتاج را آغاز کرد شروع بنا مصادف با حمله ٔ او به شهر آمد شد وهنگام بازگشت مشاهده ٔ دودی بر بالای قصر، او را ناخوش آمد پس بفرمود تا بر دو میلی آن کاخ قصری بنام قصرالثریا بنا کردند...» (تاریخ التمدن الاسلامی چ جرجی زیدان ج 5 ص 93- 94). نام کاخ بزرگ و بسیار مشهوریست در بغداد که معتضد باﷲ از خلفای عباسی بانی آن بود و پسرش مکتفی باﷲ آن را باتمام رسانید در همین محل قبلاً کاخی مسمی بقصر برمکی وجود داشته که بدست مأمون خلیفه افتاد، و وی یک سلسله ابنیه ٔ دیگر بر آن اضافه کرد بیک محله تبدیل و به «مأمونیه » موسوم ساخت، بعدها خلیفه معتمد علی اﷲ تزیینات و تکلفاتی در آن بکرد، و عاقبت معتضد باﷲ ابنیه ٔ واقعه ٔ در گرداگرد وی راویران و تبدیل بباغها و تفرج گاهها نمود، و بنای خودکاخ را هم تجدید و موسوم به «تاج » ساخت و بعد پسرش بتکمیل و تزیین آن پرداخت پس به سال 549 هَ. ق. بر اثر صاعقه دوچار حریق گردید و سپس تعمیرش کردند اما شکوه اولی آن زایل شده بود و بالاخره در حمله ٔ مغولان به بغداد به ویرانه مبدل گشت. (قاموس الاعلام ترکی).

تاج. (اِخ) رجوع به محمد صدر علاء شود.

تاج. (اِخ) در تاریخ حمزه ٔ اصفهانی نام یکی از اجداد جودرز (گودرز) است رجوع به تاریخ سیستان چ بهار ص 35 شود.

فرهنگ معین

کلاه جواهرنشان که پادشاهان بر سر گذارند، افسر، هر چیز مانند تاج، کلاه ترک ترک درویشان، کلاه قاب دوزی شده صوفیان، قسمت آشکار و مریی دندان که از لثه خارج و از مینا پوشیده است. [خوانش: [معر.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

کلاه جواهرنشان که پادشاهان بر سر گذارند، افسر، دیهیم، بساک، گرزن،
جقۀ جواهرنشان که جلو کلاه بزنند،
(زیست‌شناسی) برآمدگی کوچکی از پَر یا گوشت بر سر بعضی پرندگان، مانند هدهد و خروس،

حل جدول

کلاه شاهان

جغه

دیهیم

افسر و دیهیم

کلاه جواهرنشان

افسر و دیهیم، جغه، اکلیل

دیهیم، کلاه جواهرنشان، کلاه شاهان

افسر و دیهیم، جغه، اکلیل، کلاه جواهرنشان، کلاه شاهان

مترادف و متضاد زبان فارسی

افسر، دیهیم، کلاه، کلیل، گرزن، جیفه

گویش مازندرانی

زمان جفت گیری مرال ها، تند و تیز

فرهنگ فارسی هوشیار

کلاه جواهر نشان که سلاطین بر سر میگذارند

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری