بی مانند در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
بی مانند.[ن َن ْ] (ص مرکب) (از: بی + مانند) بی مثل و بی نظیر. (آنندراج). بی نظیر. بی عدیل. (ناظم الاطباء). بی جفت.بی همتا. بی شبه. بی کفو. بی مثال. بی بدیل. بی بدل. (یادداشت مؤلف). قیوم. قیام. (منتهی الارب):
به اصل و نسل و شرف زین و فخر هر شمسی
وی است از همگان بی نظیر و بی مانند.
سوزنی.
صانع نقشبند بی مانند
که همه نقش او نکو آید.
سعدی.
|| فسخ شده. || محوشده. (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
آنکه یا آنچه در خوبی یا بدی همتا نداشته باشد، بیمثل، بینظیر، بیهمتا،
حل جدول
بی نظیر، یکتا، یوتا
یگانه
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیبدیل، بیمثال، بیچون، بیمثل، بینظیر، بیهمتا، فرد، فرید، یکتا، یگانه، تک، نادر، نادره، یکه،
(متضاد) عادی، یتیم
پیشنهادات کاربران
نادره
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.