بی باکی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
بی باکی. (حامص مرکب) شجاعت. دلاوری. تهور:
پادشا گشت آرزو بر تو ز بی باکی تو
جان و دل بایدت داد این پادشا را باژ وساو.
ناصرخسرو.
هرچه بر تو آید از ظلمات و غم
آن ز بی باکی و گستاخی است هم.
مولوی.
چو دانست کز خشم نتوان گریخت
به بی باکی آن تیر ترکش بریخت.
سعدی.
|| گستاخی. شوخی:
این چه بی شرمی و بی باکی و بیدادگریست
جای آنست که باید به شما بر بگریست.
منوچهری.
|| بی قیدی. پای بند نبودن به دین و رسم:
کام را از گرد بی باکی به آب دین بشوی
تا بدو بتوانی از میوه و شراب دین مزید.
ناصرخسرو.
حل جدول
تهور
تهور
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیپروایی، تهور، جرات، جسارت، دلاوری، زرنگی، شجاعت، شهامت، گستاخی، نترسی،
(متضاد) ترس، جبن
فرهنگ فارسی هوشیار
تهور، دلاوری، شجاعت
پیشنهادات کاربران
صرامت
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.