معنی بی هنگام در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بی هنگام. [هََ / هَِ] (ص مرکب) (از:بی + هنگام) دیروقت. دیر. || بی وقت. بی موقع. (ناظم الاطباء) (آنندراج). نابهنگام:
خواب بی هنگامت از ره میبرد
ورنه بانگ صبح بی هنگام نیست.
سعدی.
مؤذن بانگ بی هنگام برداشت
نمیداند که چند از شب گذشتست.
سعدی.
امشب سبکتر میزنند این طبل بی هنگام را
یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را.
سعدی.
- امثال:
زیان بهنگام بهتر از سود بی هنگام است.
- مرغ بی هنگام، کنایه از خروس که بی وقت بخواند، نظیر مَثَل خروس بی محل:
وز آن افسانه های خام گفتن
سخن چون مرغ بی هنگام گفتن.
نظامی.
دیو گوید بنگرید این خام را
سر برید این مرغ بی هنگام را.
مولوی.
و رجوع به خروس بی محل شود.

فرهنگ عمید

بی‌وقت، بی‌موقع،

فرهنگ فارسی هوشیار

بی موقع

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر