معنی بی خویشی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بی خویشی. [خوی / خی] (حامص مرکب) حالت و چگونگی بیخویش. بیخودی.از خود بی خود شدگی. از خودی خود رستگی:
کار من سربازی و بی خویشی است
کار شاهنشاه من سربخشی است.
مولوی.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر