معنی بی‌دوام در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بیدوام. [دَ] (ص مرکب) (از: بی + دوام) که پایندگی ندارد. ناپایدار. مقابل بادوام. بدون دوام. بی ثبات: باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم... تا روشن گشت که نعمتهای این جهانی چون روشنایی برق است بیدوام و ثبات. (کلیله و دمنه).
در حسن بی نظیری در لطف بی نهایت
در مهربی ثباتی در عهد بیدوامی.
سعدی.
و رجوع به دوام شود.

حل جدول

زپرتی

مترادف و متضاد زبان فارسی

بی‌ثبات، فانی، گذرا، گذرنده،
(متضاد) بادوام، پردوام، جاوید، مانا، سست، ناپایدار

فرهنگ فارسی هوشیار

ناپایدار، بی ثبات

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر