معنی بیبری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیبرگی، بیحاصلی، بیباری، بیپولی، بیسرمایگی، بیمایگی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، مسکنت،
(متضاد) دولتمندی، تمکن، غنا
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.