معنی بیهقی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بیهقی. [ب َهََ] (اِخ) ابوالحسن علی بن زیدبن فندق معروف به ابن فندق. مؤلف تاریخ بیهق. رجوع به علی بیهقی شود.

بیهقی. [ب َ هََ] (اِخ) ابراهیم بن محمد. یکی از مؤلفان عرب بود که اطلاعی از زندگی او در دست نیست مگر اینکه از اطرافیان ابن المعتز بود و در دوران خلافت المقتدر عباسی [خلافت از 295 هَ. ق. تا 320 هَ. ق.] شهرت یافت او راست: المحاسن والمساوی. و در فهرست دارالکتب مصر آمده که او از علمای قرن پنجم هجری بوده است. رجوع به معجم المطبوعات العربیه و دائره المعارف فارسی شود.

بیهقی. [ب َ هََ] (اِخ) ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی. رجوع به ابوالفضل بیهقی شود.

بیهقی. [ب َ هََ] (اِخ) ابوبکر احمدبن الحسین بن علی بن عبداﷲبن موسی بیهقی. رجوع به ابوبکر بیهقی شود.

بیهقی. [ب َ هََ] (اِخ) احمدبن علی بن محمد بیهقی معروف به بوجعفرک. رجوع به احمدبن علی بن ابی جعفر محمدبن ابی صالح... شود.

بیهقی. [ب َ هََ] (اِخ) علی بن حسن شافعی مشهور به بیهقی. رجوع به علی... بیهقی شود.

بیهقی. [ب َ هََ] (اِخ) علی بن حسین بن علی بیهقی حنفی. رجوع به علی... بیهقی شود.

بیهقی. [ب َ هََ] (اِخ) علی بن سخنویه بیهقی. رجوع به علی... بیهقی شود.

بیهقی. [ب َ هََ] (اِخ) علی بن شاهک عصار ضریر بیهقی. رجوع به علی.... بیهقی شود.

حل جدول

از مورخین معروف

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری