معنی بیرنگی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
بیرنگی. [رَ] (حامص مرکب) صفت بیرنگ. (یادداشت مؤلف). حالت بیرنگ. || بیچونی حق، و نزد محققان ظهور احدیت است و اشاره به عالم وحدت که عبارت از مرتبه ای بیمرتبه بود که اسقاط اضافات ذات معراست از لباس اسماء و صفات تعالی و تقدس. (از برهان) (غیاث) (آنندراج):
چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد
موسیی با موسیی در جنگ شد
چون به بیرنگی رسی کان داشتی
موسی و فرعون دارند آشتی.
مولوی.
- عالم بیرنگی، بی تعینی و بی صورتی. (انجمن آرا).
یکرنگی، اخلاص، صمیمیت، صداقت، بیریایی، بیتزویری، فاقد رنگ، بیرنگ (بودن)
حالت و کیفیت بیرنگ