معنی بیدردی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
بیدردی. [دَ دی] (حامص مرکب) بیرنجی. بیحسی. || بیرحمی و سنگدلی. (از ناظم الاطباء). بیرحمی. شقاوت. قساوت. || مجازاً، بی عاری. بی غیرتی. بی ننگ و عاری. لاابالیگری. بی ننگی یعنی با ننگی و با عاری. (یادداشت مؤلف). || خلاصی از درد و رنج. (ناظم الاطباء).
فرهنگ فارسی هوشیار
بیرنجی بیحسی، بیرحمی شقاوت.
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.