معنی بیداربخت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بیداربخت. [بی ب َ] (اِخ) نام یکی از بابریان هند (1202- 1203 هَ. ق.). رجوع به طبقات سلاطین اسلام لین پول ترجمه ٔ عباس اقبال شود.

بیداربخت. [بی ب َ] (ص مرکب) بیداردولت. (آنندراج). با بخت بیدار. بادولت. مقبل. خوش طالع و بختیار. (ناظم الاطباء):
وز آن پس خروشی برآورد سخت
کزو خیره شد شاه بیداربخت.
فردوسی.
چنین گفت خسرو به آواز سخت
که ای سرفرازان بیداربخت.
فردوسی.
خداوند تاج است و زیبای تخت
جهاندار پیروز و بیداربخت.
فردوسی.
دگر باره شه بیداربختش
سوءالی زیرکانه کرد سختش.
نظامی.
بدان تا بود دیده بان گاه تخت
بر او دیده بانان بیداربخت.
نظامی.
پس از آفرین پیر بیداربخت
چنین گفت با صاحب تاج و تخت.
نظامی.
شاه بیداربخت را هر شب
ما نگهبان افسر و کلهیم.
حافظ.
|| (اِ مرکب) دولت بیدار. (آنندراج). بخت مقبل. بخت بیدار:
یار از برون پرده بیداربخت بر در
خاقانی از درونسو همخوابه ٔ خیالش.
خاقانی.

فرهنگ معین

(بَ) (ص مر.) خوشبخت، نیک - اختر.

فرهنگ عمید

خوشبخت، نیک‌اختر، خوش‌طالع،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بختیار، خوش‌اقبال، خوش‌بخت، خوش‌شانس، خوش‌طالع، نیک‌اختر، نیک‌بخت،
(متضاد) خفته‌بخت، بداقبال، بدپیشانی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر