معنی بیجاده گون در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بیجاده گون. [دَ / دِ] (ص مرکب) برنگ بیجاده. سرخ. یاقوتی رنگ:
گاه برسان یکی یاقوت گون گوهر شود
گه بکردار یکی بیجاده گون مجمر شود.
فرخی.
می بیجاده گون خواهد بت سیمین ذقن خواند
بتی خواند که او را شاخ باغ نسترن خواند.
فرخی.
گلنار همچو درزی استاد برکشید
قواره ٔ حریر ز بیجاده گون حریر.
منوچهری.
ز بیجاده گون باده ٔ دلفروز
فشاندند بیجاده بر روی روز.
نظامی.
بیا ساقی از باده جامی بیار
ز بیجاده گون گل پیامی بیار.
نظامی.
- بیجاده گون تیغ، شمشیر خون آلود خونریز. (آنندراج) (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

بیجاده‌رنگ، به رنگ بیجاده،
زردرنگ، به رنگ کهربا،
سرخ‌رنگ: تیغ بیجاده‌گون (شمشیر خون‌آلود)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر