معنی بویه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بویه. [ی َ / ی ِ] (اِ) آرزومندی. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). یوبه:
ز سهم وی و بویه ٔ پور خویش
خرد در سرم جای بگرفت بیش.
فردوسی.
مرا بویه ٔ پور گم بود خاست
به دلسوزگی جان همی رفت خواست.
فردوسی.
ترا بویه ٔ دخت مهراب خاست
دلت خواهش سام نیرم کجاست.
فردوسی.
خروشان و نوان با بویه ٔ جفت
ز بی صبری و دلتنگی همی گفت.
(ویس و رامین).
بجان بویه ٔ یار دلبر گرفت
شتابان ره رومیه برگرفت.
اسدی.
کهن بویه ٔ جفت نو باز کرد
هم اندرزمان راه را سازکرد.
اسدی.
سوی مولد کشید هوش مرا
بویه ٔ دختر و هوای پسر.
مسعودسعد.
ای در حرم عدل تو امنی که نیاید
از بویه ٔ او خواب خوش آهوی حرم را.
انوری.
شاها ز من شنوسخن حکمت
نز شاعران به بویه ٔ سیم و زر.
حاجی سیدنصراﷲ تقوی.
رجوع به یوبه شود. || رستنی که آنرا شاه تره میگویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).

بویه. [ی َ/ ب ُ وَ] (اِخ) آل بویه. رجوع به همین کلمه شود.

فرهنگ معین

آرزومندی، آرزو. [خوانش: (یِ) (اِ.)]

فرهنگ عمید

آرزو: که را بویهٴ وصلت ملک خیزد / یکی جنبشی بایدش آسمانی (دقیقی: ۱۰۷)،

مترادف و متضاد زبان فارسی

آرزو، وایه، آرزومندی، امل، امید، گوی شناور

فرهنگ فارسی هوشیار

امیدواری

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر