معنی بوقلمونی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
بوقلمونی. [ق َ ل َ] (ص نسبی) رنگارنگ. مختلف اللون. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین):
خوبتر از بوقلمون یافتم
بوقلمونیها در نوبهار.
منوچهری.
|| (حامص) حالت و چگونگی بوقلمون. رنگارنگی:
کاین نمط از چرخ فزونی کند
با قلمم بوقلمونی کند.
نظامی.
فرهنگ فارسی هوشیار
رنگارنگ، الوان
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.