معنی بهشتی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بهشتی. [ب ِ هَِ] (ص نسبی) منسوب به بهشت. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء):
ای باز بهشتی سپید باز
وز سیم بهشتیت زنگله.
خسروی.
درافکند ای صنم ابر بهشتی
چمن را خلعت اردیبهشتی.
دقیقی.
چون درآمد در آن بهشتی کاخ
شد دلش چون در بهشت فراخ.
نظامی.
|| کنایه از جوانان خوش صورت و خوبروی. (انجمن آرا) (آنندراج). کنایه از خوش صورت و خوبروی. (فرهنگ فارسی معین). بهشتی روی. (برهان). || مردمان مؤمن و خداجوی. (انجمن آرا) (آنندراج).ثوابکار. (فرهنگ فارسی معین). || اهل بهشت. آنکه ساکن بهشت شود. (فرهنگ فارسی معین):
گر بهشتی تشنه باشد روزحشر
او بهشتی نیست بل او کافر است.
ناصرخسرو.
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
که ادریس ازچنین مردن بهشتی گشت پیش از ما.
سنائی.

بهشتی. [ب ِ هَِ] (اِخ) مولانا بهشتی. از ولایت حصار است. و جهت تحصیل علوم به هری آمد، و طبعی خوب داشت و خلق و خلقی مرغوب، و بالجمله بهشتی خلقتی بود. این مطلع از او است:
هنگام عیدو موسم گلها شگفتن است
ساقی بیار باده چه حاجت به گفتن است
(مجالس النفایس ص 251).

فرهنگ عمید

مربوط به بهشت،
[مجاز] موردپسند: خیز ای بت بهشتی آن جام می ‌بیار / کاردیبهشت کرد جهان را بهشت‌وار (عمعق: ۱۶۲)،
اهل بهشت: حوری بهشتی،
نیکوکار،
(اسم) [قدیمی] نوعی انگور،

حل جدول

مینوی

اهل بهشت، خلد آشیان، دلپذیر، خوشایند

مترادف و متضاد زبان فارسی

مربوط به‌بهشت، اهل بهشت، جنت‌مکان، خلدآشیان،
(متضاد) دوزخی، دوزخ‌نشین، دل‌پذیر، خوشایند

فرهنگ فارسی هوشیار

اهل بهشت

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر