معنی بهاءالدین در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بهاءالدین. [ب َ ئُدْ دی] (اِخ) زکریا (578- 661 هَ. ق.) معروف به بهاءالحق از مشایخ صوفیه و ازخلفای مشهور شیخ شهاب الدین سهروردی و مؤسس طریقه ٔ سهروردیه در هند. نزدیک ملتان بدنیا آمد. برای تحصیل علم بخراسان و بخارا و مدینه سفر کرد. در مراجعت ازحج در بغداد بخدمت سهروردی رسید و مرید او شد و به امر وی خانقاهی مجلل در ملتان دایر نمود. هیچ کس را اجازه ٔ اینکه به او تعظیم کند نمیداد. در سند و پنجاب مریدان بسیار و نیز در هرات و بخارا و همدان مریدانی داشت. بنا بر مشهور، فخرالدین عراقی و امیرحسین هروی از مریدان او بودند. (دایره المعارف فارسی). رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ص 99 و 146 و 147و 194 و ریاض العارفین ص 174 و نفحات الانس ص 329 شود.

بهاءالدین. [ب َ ئُد دی] (اِخ) کریمی السمرقندی. ازاماثل سمرقند بود و لطایف الفاظ او همه شکر و قند بود. اگرچه مرکز دایره ٔ فضل بود، اما دایره وار بر مرکز خراسان احاطت یافت و چون آفتاب در مملکت نیمروز کمالی حاصل کرد. در آن وقت که در تدوار و تطواف به امید الطاف اشراف به بجستان آمد، ملک شمس الدین رحمهاﷲ در حق او الطاف بسیار فرمود و جنیبت خاصه فرستاد تا او را بحضرت آرند. خواست که جنیبت سوار شود، اسب پای بگرفت و افگار کرد. بر بدیهه این قطعه بگفت. مطلع:
سُرور دل سَروری شمس دولت
قوی دست بادی تو در پادشایی
تویی آنکه از سرفرازان و شاهان
بپای ظفر تارک چرخ سایی.
این قطعه در حق سید اجل نظام الدین گفته. مطلع:
ای زده ناوک مژگان ز کمان ابرو
بر دلی کو سپر صبر فکند از هرسو.
(از لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 505 و 506).

بهاءالدین. [ب َ ئُدْ دی] (اِخ) محمد. سلطان العلماء حسین بن احمد خطیبی از فاضلان و عارفان (فوت 628 هَ. ق.). وی از جمله ٔ خلفای شیخ نجم الدین کبری بود و چون از مردم بلخ آزار دید، مجبور به مهاجرت گردید و با پسر خود جلال الدین مولوی از راه بغداد قصد سفر حج کرد. بعد از عبور از نیشابور و ملاقات عطار، از بغداد گذشته به زیارت حج نایل آمد و از آنجا بملاطیه رسید و چهار سال در آنجا اقامت کرد و سپس به لاونده از مراکز حکومت سلجوقیان در آسیای صغیر رفت و هفت سال آنجا مقیم شد. آنگاه بدعوت سلطان علاءالدین کیقباد به قونیه، مقر حکومت او رفت و به نشر فضایل و معارف پرداخت. (فرهنگ فارسی معین).

بهاءالدین. [ب َ ئُدْ دی] (اِخ) محمدبن حسین عاملی (منسوب به جبل عامل) معروف به شیخ بهایی. دانشمند بنام عهد شاه عباس بزرگ در سال 953 هَ. ق. در بعلبک متولد شد و در سال 1031 هَ. ق. در اصفهان درگذشت. پدرش عزالدین حسین در سال 966 هَ. ق. به ایران مهاجرت کرد و بهاءالدین در ایران نشأت یافت. تألیفاتی بفارسی و عربی پرداخته که مجموع آنها به 88 کتاب و رساله بالغ میشود و از آن جمله: دو مثنوی فارسی «نان و حلوا»، «شیر و شکر»، «جامع عباسی » (در فقه)، «خلاصهالحساب »، «تشریح الافلاک »، «کتاب اربعین » (به عربی) و نیز کشکول که مجموعه ای است از نوادر حکایات و علوم و اخبار و امثله و اشعار عربی و فارسی. وی بفارسی و عربی شعر میسروده. جنازه ٔ او را به مشهد انتقال دادند و در پایین پا دفن کردند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ص 889 شود. رجوع به مجمعالفصحا ج 2 و ریاض العارفین چ اول ص 45 و آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 174 شود.

بهاءالدین. [ب َ ئُدْ دی] (اِخ) محمدبن علی بن عمرالظهیری سمرقندی. مرقد فضل او از اوج فرقد گذشته بود و زبان بیان او بساط ذکر حسان را درنوشته. سوار مرکب بلاغت و سالار موکب فصاحت بود. مدتی صاحب دیوان افشاء قلج طمغاچ خان بودو اکابر آن زمان از بحار فضایل او مغترف بودند و بتقدیم و پیشوایی او معترف و سندباد را به حلیت عبارت تزیینی داده است و آن عروس زیبا را مشاطه ٔ قریحت او به خوبترین دستی برآورده و اغراض الریاسه فی اعراض السیاسه از منشآت او است. (از لباب الالباب ج 1 ص 91). از کبار نویسندگان و بلغای پایان قرن ششم و اوایل قرن هفتم است. عوفی او را با لقب «صدرالاجل » یاد کرده واسم او را در باب «وزراء و صدور» آورده. این قلج طمغاج خان که ظهیری سمرقندی، صاحب دیوان رسایل او بود، در مقدمه ٔ سندبادنامه با این القاب یاد شده است: «جلال الملک رکن الدنیا و الدین الپ قتلغ تنکابلکا ابوالمظفر قلج طمغاج خان بن قلج قراخان برهان خلیفهاﷲ ناصر امیرالمؤمنین ». و در جای دیگر تقریباً به همین القاب وصاحب ترجمه در زمان وی که در حدود 600 هَ. ق. وفات یافته، می زیسته است. و علاوه بر تعهد امور دیوانی، بتألیف کتب نیز اشتغال داشته است. از آثار او کتب ذیل مشهور است: 1- اعراض الریاسه فی اغراض السیاسه، مشتمل بر لطایف کلام ملوک از عهد جمشید تا زمان قلج طمغاج خان. 2- سمع الظهیر فی جمع الظهیر. 3- سندبادنامه. 4- او را دیوانی است و این اشعار از او است:
ملک بر پادشا قرار گرفت
روزگار آخر اعتبار گرفت
مدتی ملک در تزلزل بود
عاقبت بر ملک قرار گرفت
آنکه گنجی به یک سؤال بداد
وآنکه ملکی به یک سوار گرفت
عکس بزمش چو بر سپهر افتاد
خانه ٔ زهره زو نگار گرفت
صبح تیغش چو از نیام بتافت
آفتاب آسمان حصار گرفت
ملکا خسروا خداوندا
این سه نام از تو افتخار گرفت
پای ملک استوار گشت اکنون
که رکاب تو استوار گرفت.
وله ایضاً:
ای یمین تو مشرب آداب
وی یسار تو مکسب آمال
در بنانت ائمه ٔ فضلا
در بیانت لطیفه ٔ افضال.
رجوع به تاریخ ادبیات صفا از صص 999- 1003 و لباب الالباب ج 1 صص 91- 92 شود.

بهاءالدین. [ب َ ئُدْ دی] (اِخ) محمدبن مؤید بغدادی. نویسنده و شاعر ایرانی در قرن ششم هَ. ق. وی منشی علاءالدین تکش خوارزمشاه بود. و سرانجام بحبس افتاد. بعد از سنه ٔ 588 هَ. ق. درگذشت. اثر معروفش التوسل الی الترسل است. (دایره المعارف فارسی). و نیز رجوع به لباب الالباب چ سعید نفیسی صص 634- 635 و مجمع الفصحا ج 1 ص 172 شود.

بهاءالدین. [ب َ ئُدْ دی] (اِخ) محمدالاوشی. مذکری خوش گوی و پیری جوان طبع و فصیحی لطیفه پرداز بود. پیوسته در مخاطبه ٔخود گفتی: ای بهای اوشی تو بهای اوشی و هر چند نظم او مطبوع و رایق بود ولیکن نثر او بر نظم فایق است وجمله ٔ افاضل عصر انصاف داده اند... قطعه ای از است:
سر کلکت که چنگل باز است
بچه برداشت ز آشیان غراب
از نی کوکنار سیمینت
مانده فتنه برون و شب در خواب.
و در مدح ملک شهید قطب الدنیا و الدین تغمّده ُ اﷲ برحمه گفته است. مطلع:
ای قطب آسمان که ز سهم و ز بأس تو
در روز رزم رستم خونخوار بشکند
از شرم فیض قلزم مواج کف تو
در وقت بزم بحر گهربار بشکند.
(از لباب الالباب چ سعید نفیسی صص 161- 162).

بهاءالدین. [ب َ ئُدْ دی] (اِخ) محمد جوینی. حکمران فارس و عراق در عهد مغول بود و پسر شمس الدین جوینی است. وی به سن سی سالگی وفات یافت. از حکمرانان جدی و سختگیر بود و نسبت به عمال و رعایا زیاده خشونت و هیبت داشت. از سطوت او نقل کرده اند که طفل خردسال خود را بجرم آنکه ببازی دست در ریش پدر زده بود بدست دژخیم سپرد. مؤلف تاریخ وصاف از شدت سطوت او حکایات چند نقل کرده است. به ادب و هنر علاقه میورزید و در تشویق و حمایت اهل فضل اهتمام تمام داشت. (دایره المعارف فارسی). رجوع به شمس الدین و محمد جوینی و صاحب دیوان و لباب الالباب چ قزوینی ص 592 شود.

بهاءالدین. [ب َ ئُدْ دی] (اِخ) محمد نقشبند. رجوع به نقشبندیه شود.

بهأالدین. [ب َ ئُدْ دی] (اِخ) مرغینانی. از فضلاو شعرای زمان خود بود و مداحی سلطان قطب الدین انوشتکین خوارزمشاه نمود. وفاتش سنه 527 هَ. ق. است. ازاشعار او آنچه بدست آمده منتخب شده است. او راست:
ای زلف تابدار تو پیچیده بر قمر
وی لعل آبدار تو خندیده بر شکر
عمرم بسر رسید و ندیدم امید آنک
بینم رسیده مدت هجران تو بسر
گفتم نهان بماند راز غمت ز خلق
خود این حکایتی است به هر جای و کوی و در
زین پس مرا در آتش هجران خود مسوز
وز سوز سینه ٔ من سرگشته کن حذر.
جرمم همین که جاهل و بداصل نیستم
و امروز جاهلی و بداصلی است معتبر.
(از مجمعالفصحاء ج 1 ص 172).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری