معنی بلید در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بلید. [ب َ] (ع ص) کند. کندخاطر. (منتهی الارب). کاهل و کند. (دهار). کندذهن. (غیاث). ضد ذکی و فطن. (از اقرب الموارد). کودن. بی وقوف. (ناظم الاطباء). سست خاطر. کندخاطر. کندفهم. دیریاب. دیرفهم. دیربرخورد. خنگ. کورذهن. کاهل و کسلان. (زمخشری). ج، بُلداء. (دهار):
در ثنا و مدح تو ارباب نظم و نثر را
نی زبان گردد کلیل و نی شود خاطر بلید.
سوزنی.
چون خبر واقعه ٔ او بشنید آنچ همت بلید و طویت پلید او اقتضای آن می نمود. (جهانگشای جوینی).
|| افسرده دل که به نشاط نیاید. جَثّامه. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

(بَ) [ع.] (ص.) کند ذهن، کودن.

فرهنگ عمید

کندذهن، کودن، کم‌هوش،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بی‌وقوف، کندذهن، کودن،
(متضاد) زکی

فرهنگ فارسی هوشیار

کند خاطر، کاهل و کند

فرهنگ فارسی آزاد

بَلِید، کند ذهن، کم هوش، کم نشاط،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر