معنی بلاتکلیف در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بلاتکلیف. [ب ِ ت َ] (ع ص مرکب) (از: ب + لا (نفی) + تکلیف) بدون تکلیف. بی تکلیف. آنکه نداند چه کار باید بکند. (فرهنگ فارسی معین). که نداند چه بایدش کردن.

فرهنگ معین

(~. تَ) [ع.] (ص.) آن که نداند چه کار باید بکند، بدون تکلیف.

حل جدول

دارای آینده نامعلوم

معطل

دارای آینده نا معلوم

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بی برنامه

کلمات بیگانه به فارسی

بی برنامه

مترادف و متضاد زبان فارسی

پادرهوا، معلق، معوق، نامشخص، نامعلوم،
(متضاد) مشخص، معلوم

پیشنهادات کاربران

سردرگم

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر