معنی بغض کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
بغض کردن. [ب ُ ک َ دَ] (مص مرکب) در تداول عوام تنگی در گلو پیدا آمدن مقدمه ٔ گریستن را. (یادداشت مؤلف): بچه بغض کرده.
فرهنگ فارسی هوشیار
نوسته کردن گلو گیر شدن، دشمنی کردن (مصدر) -1 از غصه و مصیبت و گرفتگی و تاثر گریان و غمگین شدن و بخود فرو رفتن: (طفلک براثر ملامت بغض کرده. )، کینه گرفتن.
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.