معنی بشاشت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بشاشت. [ب َ / ب ِ ش َ] (ع مص) بشاشه. مأخوذ از تازی، خوشرویی و شادمانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تازه رویی. خوبرویی و شادمانی. (ناظم الاطباء). گشاده رویی. (تفلیسی). تازه رویی و شادمانی. (آنندراج). شادی. شادانی. شادمانی. طلاقت وجه. سرور. اهتزاز:
بینادلان ز گفته ٔ من در بشاشت اند
کوری این گروه که جز در حزن نیند.
خاقانی.
|| تازه روی شدن. (تاج المصادر بیهقی). خوش طبع شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شاد شدن. (زوزنی). گشاده روی شدن. گشاده رویی کردن. (زوزنی). شادمانه شدن. و رجوع به بشاشهشود.

فرهنگ معین

(بَ شَ) [ع.] (اِمص.) خوش رویی، سرزندگی.

فرهنگ عمید

خوش‌رو بودن، گشاده‌رویی، خوش‌رویی،
خوشحالی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ابتسام، خوش‌رویی، خوشی، شادمانی، نشاط، گشاده‌رویی، تازه‌رویی، خوش‌منشی

فرهنگ فارسی هوشیار

گشاده روئی، شادانی، اهتزار، خوبروئی وشادمانی

فرهنگ فارسی آزاد

بَشاشَت، تازه روئی، خوشروئی، خوشحالی (و مصدر بَشَّ، یَبَشٌّ)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر