معنی بستنی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بستنی. [ب َ ت َ] (ص لیاقت، اِ مرکب) هرچیز درخور بستن. پارچه ای که بدان دسته ٔ کاغذ و کتاب و دفتر و جز آن را بهم می بندند. (ناظم الاطباء). || لنگ حمام. فوطه ٔ حمام. (در اصطلاح حمامیان). || کسی که بستن وی لازم باشد. درخور بستن. لایق بستن. ازدر بستن:
من اینک به پیش توأم مستمند
بکش کشتنی بستنی را ببند.
فردوسی.
|| هر شربت فسرده ٔ یخ بسته. (ناظم الاطباء). مبردی که از شیر و شکر یا آب میوه ها در یخ افسرند و انواع آنها عبارتند از:بستنی شیر و وانیل، توت فرنگی، آلبالو، و جز آن.

فرهنگ معین

(بَ تَ) (اِمر.) مخلوطی از شیر و شکر و اسانس های مختلف میوه که در دستگاه مخصوص یخ می زند و می بندد و انواع گوناگون دارد: میوه ای، سنتی، چوبی، حصیری، کیم و غیره.

فرهنگ عمید

نوعی خوراک منجمد که از شیر، شکر، تخم‌مرغ، و مواد دیگر تهیه می‌شود،
(صفت) [قدیمی] قابل بستن، درخور بستن،

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت اسم) هر چیز قابل بستن، پارچه ای که بدان دسته کاغذ و کتاب و دفتر و جز آنها را بهم بندند، هر شربت فشرده یخ بسته، مخلوطی از شیر و شکر که در قالب مخصوص پر یخ ریزند و چرخانند تا غلیظ شود و ببندد و آن انواع دارد.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر