معنی بزرگ کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بزرگ کردن. [ب ُ زُ ک َ دَ] (مص مرکب) تعزیز.تعظیم. تمجید. (منتهی الارب). تفضیل. تبجیل. (یادداشت بخط دهخدا). احترام کردن. عزیز داشتن:
ز بس که اهل هنر را بزرگ کرد و نواخت
بسی نماند که هر ناقصی کند کامل.
سعدی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

بارآوردن، پرورش دادن، پروراندن، تربیت کردن، تروخشک کردن، مراقبت کردن، آگراندیسمان کردن، مبالغه کردن، مهم جلوه دادن، اغراق کردن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر